#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_69


با گفتن این جمله چادرنماز را ازسرش درآورد و به سمت درخروجی دوید.

- کجا خانوم درخشان؟

- برم ببینمش

- الان نمیشه وقتی آوردنش بخش اونوقت میتونید ببینیدش

ستاره با لبخند روی تخت دراز کشیده بود و راحله سعی داشت یک قاشق کمپوت هلو را به خوردش بدهد.

- بسمه مامان دارم می ترکم چقدرکمپوت بخورم

- بخورعزیزم خیلی ضعیف شدی باید قوت بگیری

سیروس کمپوت را از دست همسرش گرفت و با خنده گفت : بس کن خانم !کشتی بچه رو بابا هرکول شد ولش کن

با این حرف هر سه خندیدند در همین لحظه مریم و نازنین با گل و شیرینی وارد اتاق شدند. به همه سلام کردند و روبروی تخت ستاره ایستادند. نازنین با دست به پای گچ گرفته اش زد وگفت : تو که هنوززنده ای نفله! ما گفتیم رفتی به ملاقات حضرت عزرائیل

بعداز گفتن این حرف ناگهان موقعیت خود را تشخیص داد ، نگاهی به پدر ومادر ستاره انداخت وگفت : منظورم اینه که حالت چطوره عزیزم! ما خیلی نگرانت شده بودیم . همه ازاین حرکت او به خنده افتادند. سیروس که متوجه شده بود با حضور آنها بچه ها راحت نیستند روبه همسرش گفت : خانم بیا بریم یه سربه دکترستاره بزنیم ببینیم چی میگه

راحله که منظور او رادرک کرده بود به همراهش از اتاق خارج شد.


romangram.com | @romangram_com