#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_72

سرگرد بعدازخروج آن ها ازاتاق گفت : میخواستم لطف کنید هر چی ازاون دوروز یادتون می آد با جزئیات برام تعریف کنید

با اینکه فکرکردن به حوادث آن باغ و به یادآوردن آن ها برایش دشواربود ولی سعی کردتمرکز کند و هر آنچه که به یاد می آورد برای آن هاتعریف کرد. بعدازصحبت های او سرگرد رفیعی با تعجب به اونگاه کردوگفت :یعنی شمامی گیدآقای سهیل سرمد هیچ نقشی تواین قضایا نداشته؟

ستاره درحالی که بسیارمتعجب شده بودگفت: معلومه که نه ! اون اصلاً ازهیچی خبرنداشت همه چی زیر سر اون سه نفری بودکه بهتون گفتم . اون خیلی سعی کردجلوشون وایسته ولی نشد. من با تلفن اون به پلیس زنگ زدم من اصلاً آدرس باغو بلد نبودم وقتی میبردنم بیهوش بودم خودش آدرسو بهم داد اگه اون نبودمعلوم نبود چه بلایی سرمن می اومد اون جونمو نجات داد

- که اینطور ! شما اونا رو می شناختین ؟

- من آقای سرمد رو نمیشناختم ولی اون سه نفر دیگه رو تودانشگاه دیده بودم

- یعنی شماخودتون باهاشون رفتین به اون باغ

ستاره که ازسوالهای ضدونقیض آنهاکلافه شده بود با بی حوصلگی گفت: من که بهتون گفتم اونا منو بیهوش کردن و با خودشون بردن

- فکرمی کنید چرا اومدن سراغ شما؟

- فکرکنم چون یه بار باهاشون دعواکردم

- چرا باهاشون دعواتون شد؟

- چون توخیابون مزاحم منودوستام شده بودن منم باهاشون برخورد کردم

سرگرددر حالیکه مطالبی را دردفترچه ای که تمام مدت دردستش نگه داشته بود می نوشت رو به شمس گفت : پس با این حساب باید چندکلمه با این آقایون صحبت کنیم

romangram.com | @romangram_com