#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_67


- داداش خوابی ؟ دارن اسمتو صدا می زنن

اسمش را از بلندگوصدامی زدند. حتماً کسی به ملاقاتش آمده بود. با خوشحالی ازتخت پایین آمد و به سمت بیرون بند حرکت کرد.

ازپشت شیشه می توانست سعید را ببیند. مثل همیشه سرو وضعش آراسته بود و با چشمهایی که ریزتراز همیشه می نمود به او نگاه می کرد.گوشی را برداشت ومنتظر به او نگاه کرد. سعید بعد از چند ثانیه مکث گوشی را برداشت. سهیل پیش دستی کرد : سلام داداش

- سلام خوبی ؟

- خوبم . تو خوبی ؟ مامان و بابا چطورن چرا نیومدن؟

سعیدکه تا آن لحظه سعی داشت خود را خونسرد نشان دهد باعصبانیت گفت: چرا مامان بابا نیومدن؟ خیلی پررویی سهیل، واقعاً انتظار داشتی بیان. خبر این گندکاری جنابعالی همه جا پخش شده حتی تو روزنامه ها آبروی اونا رو تو در و همسایه بردی روشون نمی شه ازخونه بیان بیرون اونوقت تومیگی چرانیومدن دیدن من. خیلی روداری بابا

- ولی داداش به خدا من کاری نکردم بی گناهم

- آره توگفتی منم باورکردم اینا رو برو به کسی بگوکه تورو نشناسه فکر نکن نمی دونم چه کثافت کاریایی میکنی اگه بی گناه بودی که الان اینجا نبودی

سهیل که انتظار چنین برخورد زننده ای از برادرش نداشت با صدایی که سعی داشت لرزشش را بگیرد گفت : باور کن بی گناهم اگه بهم کمک کنی بهت قول میدم بی گناهیمو ثابت کنم

- من! کمکت کنم ؟ می خوای آبروم بین همکارام بره . من کلی زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدم. من یه وکیل خوشنامم نمیذارم تو حیثیتمو لکه دار کنی

- ولی من برادرتم


romangram.com | @romangram_com