#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_56
- ولی شهاب ...
- حرف نباشه ! سهیل گفتم می تونی ببریش
سهیل که اوضاع را اینگونه دید ترجیح داد هر چه زودتر از آنجا دور شوند. وقتی به اتاق سرایداری رسیدند سهیل نگاه سرزنشگری به ستاره انداخت و گفت : مگه نگفتم تو همون خونه درختی بمون؟
ستاره که از لحن توبیخ کننده او ناراحت شده بود با عصبانیت گفت : من می خواستم بمونم ولی خیلی تاریک بود در و دیوار اونجا داشتن منو می خوردن تو که اونجا نبودی ببینی
و بدنبال این حرف چشمانش پر از اشک شد.
سهیل برای رفع دلخوری او گفت : تقصیر منم بود فقط یه کم خوابیدم اصلاً نفهمیدم اینا کی این نقشه روکشیدن. حالا هم که چیزی نشده چقدر تو دل نازکی دختر
ولی دیگر فایده ای نداشت .گریه دختر شدت گرفته بود. درد پایش به همراه تمام سختی هایی که این دو روز کشیده بود او را عذاب می داد و اشک هایش را هر چه بیشتر روی گونه هایش روان می ساخت .
سهیل که میخواست جو را عوض کند بی توجه به گریه اوگفت : راستی بالاخره امروز یادم اومد کجا تو رودیدم
ستاره که کنجکاو شده بود دست از گریه کردن کشید و به او نگاه کرد.
سهیل با علم به اینکه کنجکاوی او را برانگیخته ادامه داد : تو سلف دانشگاه. داشتی از در میومدی بیرون که من اومدم تو و سرراهت وایستادم. البته تو حواست به من نبود و بهم نگاه نکردی ولی من خوب دیدمت
ستاره که درذهنش خاطره آن روز را جستجو می کرد گفت : اصلاً یادم نمیاد. تو واقعاً تو دانشگاه ما درس میخونی؟
- آره
romangram.com | @romangram_com