#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_5
ستاره منتظر به او که بخاطر عجله موهایش به صورت نامرتب روی سرش پخش و پلا شده بود و مردمک چشمهایش مدام در نوسان بود نگاه کرد و احساس کرد کمی مضطرب است.
شریفی با من من ادامه داد : امروز چی شد دیر رسیدید اتفاقی براتون افتاده بود؟
- نه چیز خاصی نبود.
- راستش من نگرانتون شدم
ستاره با شیطنت به او نگاه کرد و گفت : اونوقت چرا ؟
شریفی که هول شده بود گفت : خب ... بالاخره ما با هم همکلاسی هستیم اگه ما هوای همو نداشته باشیم پس کی داشته باشه ؟
ستاره که ازحرکات او خنده اش گرفته بود جزوه را در دستش جابه جا کرد وگفت : شما خیلی لطف دارید ممنونم با اجازتون من عجله دارم .
قبل از اینکه به شریفی فرصت حرف دیگری بدهد به سمت نازنین و مریم حرکت کرد .
گوشه راهرو ایستاد و به مریم و نازنین که هنوزمشغول حرف زدن بودند نگاه کرد . ازافرادی که با آنهاحرف میزدند خوشش نمیامد وحوصله حرف زدن با آنهارا نداشت بخاطر همین جلو نرفت و همانجا منتظرشان ایستاد .
همچنان که به آنها نگاه می کرد با خود فکر کرد چقدر آنها را دوست دارد از همان اولین روزی که وارد دانشگاه شد از آنها خوشش آمد و با هم دوست شدند.
نازنین با هیجان مطلبی را برایشان تعریف میکرد و با صدای بلندمیخندید ستاره عاشق همین رفتار بی غل وغشش بود . نازنین دختر شیطانی بود که از هر فرصتی برای شاد کردن اطرافیانش استفاده میکرد از ستاره بلند قدتر بود و چشمانی کشیده وقهوه ای رنگ داشت وچتری های مشکی رنگش را توی صورتش ریخته بود .
romangram.com | @romangram_com