#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_4

- نبودی ببینی عشقت وقتی دید نیومدی چه ریختی شد؟

- عشقم دیگه کیه ؟

- بابا همین شریفی دیگه ! همچین لب و لوچه اش آویزون بود انگار عمه اش خدابیامرز شده .

ستاره نگاهی به کرمی که خصمانه به اونگاه می کرد انداخت ، سعی کردجلوی خنده اش را بگیرد و گفت : خفه شو نازی ، استاد داره نگامون میکنه .

نازنین نگاهی به استاد انداخت و گفت : کو؟ اینکه داره به اونور نگاه میکنه مگه این بدبخت چشماش لوچه ؟

ستاره می خواست حرفی بزند که مریم وسط حرفشان پریدوگفت : بس کنید دیگه ، امروز ستاره دیراومده این کرمی همینجوری میخشه حالا شما هم هی ور بزنید .

بااین حرف ستاره سکوت کرد و نگاهی به امیرشریفی همکلاسیش که ردیف کناری اونشسته بود کرد وبا دیدن نگاه خیره او سرش را به طورنامحسوسی برایش تکان داد و سریع رویش را گرداند.

بعد از دو ساعت درس دادن بالاخره استاد به اتمام کلاس رضایت داد وبچه ها راهی خارج کلاس شدند . ستاره به همراه نازنین و مریم وارد راهرو شده بود که صدای کسی را شنیدکه او را صدا میزد ، به پشت سرش نگاه کرد و شریفی را دید که به سرعت به سمت او می آمد .

- خانم درخشان میشه چند لحظه صبرکنید لطفاً .

نازنین و مریم به سمت دیگر سالن رفتند و مشغول صحبت با چندنفر از بچه ها شدند و ستاره منتظر شریفی شد تا به او برسد . شریفی در حالیکه کمی نفس نفس میزد سلام کرد و برگه هایی را به سمت ستاره گرفت وگفت : بفرمایید جزوه هاتون ببخشید دیر شد

- خواهش میکنم قابلی نداشت ، با اجازتون

قبل از اینکه ستاره حرکتی انجام دهد شریفی با عجله سرراهش قرار گرفت وگفت : ببخشید ...

romangram.com | @romangram_com