#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_48

از شدت ضربه چشمانش سیاهی رفت و روی زمین افتاد. شهاب دوباره به سمت او آمد به زور او را ازروی زمین بلند کرد و اینبار با صدای آرامتری کنار گوشش گفت : تازه من زیر حرفم نزدم فقط یکم زمان بازیو زیاد کردم که بیشتر حال کنیم .

سپس او را به سمت در هل داد و گفت : زبون درازی دیگه بسه ، حالا وقت کاره !

سهیل که در تمام این مدت با مشت های گره کرده شاهد اعمال او بود سعی کرد عصبانیت خود را قورت بدهد و باخونسردی ظاهری گفت : این با این وضع یه قدمم نمی تونه از اینجا دور بشه حالش خیلی خرابه

شهاب به او نگاه کرد و با تمسخر گفت : شما می فرمایید چی کارش کنیم ؟

- یه چیزی بهش بدید بخوره تا جون داشته باشه دوباره ما رو سرگرم کنه

شهاب نگاهی به ستاره که با بی حالی به دیوار تکیه داده بود کرد و گفت : بدم نمی گی

با زور اورا سر میز صبحانه شان نشاند .

سهیل زیر نگاه خصمانه بقیه با آرامش روی صندلی کناری ستاره نشست . نگاهی به ستاره که بدون اینکه چیزی بخورد به دستهایش خیره بود انداخت . نان را به طرف او گرفت و گفت : بخور دیگه میخوای از گشنگی غش کنی تا حال ما رو بگیری

سه نفر دیگر که تابحال با سوءظن به او نگاه میکردند با شنیدن این حرف شروع به خندیدن کردند.

ستاره زیر دست او زد و با عصبانیت به او نگاه کرد . سهیل نان راکه ازدستش افتاده بود دوباره برداشت و به طرف او گرفت و اینبار کنارگوشش جوری که بقیه نشنوند گفت : برو کناردرخت توت منتظر بمون تا بیام

و نان را داخل دست ستاره که متعجب به او زل زده بود گذاشت و از جای خود بلند شد .

ستاره برای اینکه توان از دست رفته اش را باز یابد به زورچند لقمه خورد و از ویلا خارج شد .

romangram.com | @romangram_com