#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_39


بعد از چند بار بالا و پایین کردن مسیر بالاخره به این حقیقت پی برد که ساعتهاست فقط دور خودش می چرخد . با بیچارگی روی زمین نشست وبا صدای بلند گریه کرد . لبخند چندش آور سالاری لحظه ای از جلوی چشمش دور نمی شد ( اگر گیر او می افتاد چه بلایی سرش می آورد !؟)

با گذشتن این فکر از ذهنش مغزش دوباره به تقلا افتاد تا چاره ای پیدا کند . باخود فکر کرد : ( در این وضعیت تنها راه چاره اعتماد کردن به حرف سالاری است . باید جایی پیدا می کرد تا بتواند تاساعت 12 شب در آنجا پنهان شود . )

داخل ویلا همه مشغول خوش گذرانی بودند . شهاب،کامران و رامین در حالیکه قهقهه میزدند در مورد امشب برای هم خط و نشان می کشیدند وکری می خواندند و هر کدام خود را برنده بازی می دانستند . سهیل کنار آنها نشسته بود و به ظاهر به حرفهای آنها گوش می داد ولی در افکارخود غرق بود و هر ازچندگاهی سری تکان میداد . شهاب که متوجه این حالت او شده بود باصدای بلنداو را مخاطب قرار داد و گفت : سهیل کجایی ؟ تو کدوم دنیا سیر میکنی ؟

سهیل به خودآمد ، نگاهی به جمع سه نفره آنها انداخت و گفت : چه معلوم وقتی یه نفر برنده شد بقیه دبه درنیارن ؟

رامین بطریی را که در دست داشت تا آخر سر کشید و با خنده گفت : میگم سهیل جون تو که اشتهات از ما هم بیشتره خوبه موافق این قضیه نبودی !

سهیل قیافه ای حق به جانب به خود گرفت و گفت : این واسه اونوقت بود که هنوز قاطی این قضیه نشده بودم ولی حالاکه قاطی شدم و خطرشو به جون خریدم بایداز این فرصت نهایت استفاده رو ببرم

با شنیدن این حرف او همه زیر خنده زدند . شهاب که به شکل غیرعادی می خندیدمیان خنده گفت : چرا می خندید خب راست میگه حرفش منطقیه چون هنوز ما رو خوب نمیشناسه من بهت قول میدم اینجا هیچکس زیر حرفش نمیزنه این بازی جوانمردانه ی جوانمردانه است .

ودوباره شروع به خندیدن کرد .

آنها دوباره مشغول عیاشی شدند ولی سهیل دل ودماغ اینکارها را نداشت دلش شور میزد و دوست داشت حواسش جمع جمع باشد .

بالاخره بعداز یک ساعت همه دست از بساط کشیدند و به سمت باغ حرکت کردند . بعد از رسیدن به فضای باز از هم جدا شدند و هر کس در گوشه ای به دنبال ستاره گشت . صدای خنده ها و فریادهایشان همه باغ را انباشته بود . باصدای بلند ستاره را به الفاظ رکیک صدا میزدند ومیخندیدند . همه ابتدا فکر می کردند به راحتی ستاره را خواهند یافت ولی چند ساعت بعد میزان بزرگی باغ را درک کردند . یافتن یک نفردر این انبوه درختان و فضای بزرگ کار بسیار دشواری بود .

جستجوی آنها تا نزدیک ظهر به درازا کشید و حاصلی در پی نداشت .


romangram.com | @romangram_com