#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_36

رامین پا پوزخندگفت : ما تازه چند روزه تو رو می شناسیم چطوری بهت اعتماد کنیم که واسمون دردسر درست نمی کنی بهتره همینجا پیش خودمون باشی

سهیل که کلافه شده بود با استیصال گفت : این کار دردسر داره ، خطرناکه ! بابا لامصب آدم دزدیه ؟!

رامین با خنده گفت : تو مثل اینکه شهاب رو دست کم گرفتی رفیق ! نگران نباش خودش همه چیزو درست میکنه .

با دست به پشت سهیل زد و ادامه داد : بیا بریم بهت قول می دم امروز اینقد بهت خوش بگذره که تا آخر عمرت فراموش نکنی

سهیل بالاخره مجبور شد به خود اعتراف کند دیدن آن دختر بدجوری وسوسه اش کرده و دلیل اصلی این امتناع اش این است که می ترسد کار دست خودش بدهد . با شنیدن حرفهای رامین کمی کوتاه آمد . بهتر دید فعلا برگردد تا ببیند بعد چه پیش می آید . با قیافه ای گرفته همراه رامین راه رفته را بازگشت .

شهاب نگاهی به رامین انداخت و رامین با حرکت سر به او فهماند که مشکل را حل کرده است .

شهاب که شرایط را اینطوردید با لبخند روبه سهیل گفت : خب آقا سهیل پس تو هم با مایی ؟

و به حالت پرسشی به او زل زد .

سهیل که به دیوار تکیه داده بود و بااخم به آنها نگاه می کرد با حرکت سر حرف او را تأیید کرد .

شهاب با خنده به سمت ستاره برگشت به چشمان او زل زد و گفت : بهتره کارمونو شروع کنیم کامی بپر بازش کن

کامران در حال بازکردن دست و پای ستاره دستش را به سمت او دراز کرد که با فریاد شهاب مواجه شد :

- دست درازی موقوف ! امروز فقط طبق بازی من پیش میریم ، با همتونم شیرفهم شد ؟

romangram.com | @romangram_com