#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_33


کامران در جواب او با لحن مضحکی گفت : ترس نداره که ! فقط درخته ، بهت نمیومد اینقدر ترسو باشی پسر

کامران به ظاهرقصد شوخی داشت ولی سهیل در این مدت به خوبی دریافته بودکه کامران زیاد از او خوشش نمیاید . کامران همیشه با بدبینی و سوء ظن به همه چیز می نگریست و سهیل هیچگاه با او احساس صمیمیت نکرده بود .

نگاهی به رامین که لیوان خالی شربت را از روی میز برمی داشت انداخت .

برعکس کامران ، رامین شخصمثبت نگری بود و این اخلاقش درظاهرش هم تاثیر گذاشته بود وچهره دلنشین تری نسبت به کامران داشت .

شهاب که سهیل را در فکر دید با لبخند رو به جمع گفت : ول کنید این حرفا رو بچه ها

ورو به سهیل ادامه داد: نمیدونی واسه امروزچه کردیم هرچی که دلت بخوادخریدیم ، امروز هیچی واسه تفریح کم نداریم و به انواع نوشیدنیها و چیزهای دیگری که گوشه سالن بود اشاره کرد سپس ادامه داد : پاشو برو تو باغ هم یه آبی به سر و صورتت بزن هم یه گشتی بین درختابزن تا ما هم بیایم ، برات یه سورپرایز توپ دارم اگه ببینیش کف میکنی !

سهیل از پیشنهاد شهاب استقبال کرد و به سمت درویلاحرکت کرد .

به محض خروج او ازساختمان شهاب با تشررو به کامران گفت : معلوم هست چه غلطی میکنی ؟

کامران با اخم جواب داد : مطمئنی این پسره ازپسش بر میاد منکه بهش اعتماد ندارم

شهاب به تندی در جوابش گفت : تو نمی خواد به این چیزا فکرکنی ! به نظر من که پسر با عرضه ایه بدرد این کار می خوره

سهیل آبی به صورتش زد تا اندکی از گرمای هوا بکاهد ، گشتی در محوطه ویلا زد و زیر سایه درختی نشست و با خود فکر کرد ( با اینکه مدتی بود با آنها دوست شده بود هنوز بین آنها راحت نبود واحساس غریبگی می کرد )


romangram.com | @romangram_com