#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_28

ستاره با مادرش خداحافظی کرد و به سمت حیاط رفت .

سیروس ماشین را روبروی دانشگاه متوقف کرد وروبه ستاره که با قیافه ای درهم روی صندلی نشسته بود گفت : رسیدیم خانم

ستاره چند ثانیه با گیجی به اونگاه کرد وزیر لب زمزمه کرد : چی ؟

سیروس صورتش را به او نزدیک کرد وگفت : دختر خودم که مواظب خودش هست

ستاره به خود آمد لبخندی زد و گفت : معلومه بابایی

سیروس پیشانی او را بوسید و گفت : خدا پشت و پناهت عزیزم

ستاره بعد از خداحافظی با پدرش از ماشین خارج شد ، دستی برای اوتکان داد و وارد دانشگاه شد .

در حالیکه به خاطر هوای گرم اواسط خرداد ماه احساس گرما میکرد نازنین و مریم را روی نیمکت های داخل حیاط پیدا کرد وبا هم به سمت کلاس حرکت کردند .

بعد از کلاس هر سه به محوطه وارد شدند و نازنین رو به ستاره گفت : تو باز امروز غروب ریاضی عمومی داری ؟

ستاره با غیظ گفت : آره دیگه خبرم ، تازه امروز استاده می خواد امتحان میان ترمم بگیره خیلی من بلدم ، من نمیدونم این امتحان میان ترم دیگه چه صیغه ایه ؟

مریم گفت : تقصیر خودته دیگه اگه اون ترم با ما این درسو پاس کرده بودی الان مجبور نبودی تنها بمونی

ستاره با حرص گفت : مگه تقصیر منه این رجبی عوضی بامن لجه میندازم

romangram.com | @romangram_com