#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_27


* * *

با ترس چشمانش را باز کرد چند ثانیه طول کشید تا زمان و مکان را تشخیص دهد . روی تخت نشست و به خواب های آشفته ای که شب قبل دیده بود فکر کرد . دل شوره ای عجیب تمام وجودش را در بر گرفته بود با آشفتگی زیاد از جای خود بلند شد و به امتحانی که آن را مسبب این دل شوره می دانست فکر کرد .

با فکری آشفته وارد آشپزخانه شد و به مادرش سلام کرد . راحله با خوشرویی جواب سلامش را داد وگفت:

چیزی شده ستاره جان ؟ انگار زیاد سرحال نیستی

- نمی دونم مامان از وقتی بیدار شدم دلشوره و استرس دارم دیشب اصلاً نتونستم خوب بخوابم

- بسکه تو درس خوندن به خودت سخت میگیری عزیزم بذار ببینم تب نداری شاید مریض شده باشی

- نه فکر کنم به خاطر امتحانیه که امروز دارم

- این که چیزی نیست به خدا توکل کن دخترم حتماً قبولی ، حالام بیا زودتر صبحونتو بخور که دیرت میشه

در همین لحظه سیروس وارد آشپزخانه شد و با لبخند جواب سلام آنها را داد .

سیروس در حال هم زدن چای خود بود که ستاره حاضرو آماده جلویش ایستاد و گفت : بابا امروز منو میرسونید ؟ حوصله سرویس ندارم

- با اینکه امروز خیلی کار دارم ولی خب چه کنم یه دختر گل که بیشتر ندارم بدو برو تو ماشین تامن بیام


romangram.com | @romangram_com