#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_26

نازنین که به صندلی جلوی ماشین چسبیده بود با ترس گفت : ستاره یواشتر برو فکر کنم گممون کردن

وقتی متوجه شد ستاره به حرف هایش توجهی ندارد با صدایی که به فریاد بی شباهت نبود گفت : بابا ستاره خر ما از کرگی دم نداشت بس کن یه شام به ما دادی از تو دماغمون در آوردی !

ستاره که از فریاد او به خود آمده بود ماشین را گوشه ای متوقف کرد و گفت : ببخشید بچه ها ترسوندمتون

نازنین با لبخند گفت : ولی خودمونیم خوب حقشو کف دستش گذاشتی ، با اون ماشین غول پیکرش نتونست بهمون برسه حرف نداری بیست بیستی !

مریم سرش را از عقب جلو آورد و گفت : چی میگی نازی ؟ این داشت هممونو به کشتن میداد تو تازه ازش تقدیر و تشکر هم میکنی ؟

و رو به ستاره ادامه داد : ستاره جدیداً دارم ازت کارای جدید می بینم ، تازگیا خیلی دیوونه بازی در میاری اون ازقضیه سالاری اینا ، اینم از رفتار امشبت این بیچاره ها که اولش به ما کاری نداشتن تو شروع کردی

ستاره سرش راکه تمام مدت پایین بود بالا گرفت وگفت : نه به خدا جدید نیست من از بچگی همینجوری بودم ، به هیچکس کاری نداشتم ولی اگه کسی پا رو دمم میذاشت اول سعی میکردم تحمل کنم و بهش چیزی نگم ولی اگه به کارش ادامه میداد منم قاطی میکردمو دیگه نمیفهمیدم دارم چه غلطی میکنم بازم ببخشیدقول میدم دیگه تکرار نشه

سپس آهی کشید و ساکت شد ولی چند دقیقه بعد با شیطنت نگاهی با نازنین ردوبدل کردند و هردو همزمان به سمت مریم چرخیدند . مریم بادیدن نگاه آنها هول شد وسرش را عقب برد وصاف روی صندلی اش نشست . ستاره نگاه مشکوکی به اوانداخت وگفت : راستی ببینم تو پارکینگ چی شده بود جنابعالی ادای مامانا رو در می آوردی ، چه ازشونم دفاع میکنه تو دوست اونایی یا ما تازه چه لبخندژکوندی هم به اون یارو میزد

مریم خودش را به آن راه زد و گفت : کدوم یارو؟

نازنین نیز با اخم گفت: همونی که خودت میدونی. من که گفتم الان ازش شماره میگیره

مریم با من من گفت : خب می خواستم دعوا نشه ، اون پسر که ........

در همین لحظه با دیدن لبخند آنها متوجه شد که سرکارش گذاشته اند باجیغ جیغ گفت : هر دوتون بریدگمشید بی جنبه ها و با دو دستش به سر آنها کوبید و آنها از این حرکتش به خنده افتادند

romangram.com | @romangram_com