#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_23
- امشب شارژ شارژم هرچی دوست دارید بخورید
- ای ول بچه مایه دار ، مرامتو عشقه
هرسه شام سفارش دادند و ستاره مشغول تعریف ماجرای برخوردش با عمه سوزان شد .
نازنین ومریم با خنده در حال تحلیل رفتار ستاره با عمه اش بودند که او متوجه ورود دو پسر جوان به رستوران شد از قد و هیکل و لباسهایشان آنها را شناخت ، آنها همان پسرهایی بودند که خارج رستوران دیده بود. آنها میزی نزدیک به میزآنها را اشغال کردند . ستاره به آنها خیره شد و در دلش مشغول تجزیه و تحلیل چهره شان شد ابتدا به یکی از آنها که از همان اول توجهش را جلب کرده بود نگاه کرد قد و بالای بلند و کشیده ای داشت ، صورت گرد ، بینی استخوانی و گونه هایی برجسته به همراه چشمهای سبز اجزای صورتش را تشکیل میداد و موهای قهوه ای رنگ خوش حالتش را به سمت کج درست کرده بود و سنش حدود 30 نشان میداد . سپس به پسرکناری اش نگاهی انداخت که به زیبایی او نبود ولی چهره بسیار با مزه ای داشت و با وجود چشمان درشتش توجه هر کسی را جلب میکرد . دوباره نگاهش به سمت پسر اولی و چشمان سبزرنگش کشیده شد که با حالت دلنشینی می خندید و چال زیبایی روی گونه اش می افتاد هر بارکه به اونگاه می کرد احساس آشنایی بیشتری با اومیکرد ، همچنان به او نگاه می کرد که او با نگاه ناگهانی اش او را غافلگیرکرد با نگاه پسر اولی پسردومی نیز متوجه شد و به میز آنها نگاه کرد ستاره سریع نگاهش را دزدید و با گیجی به بچه هاکه روبرویش نشسته بودند نگاه کرد .
نازنین و مریم که پشت به آنها نشسته بودند و متوجه آنها نبودند همصدا گفتند : چه ات شد ؟
ستاره سرش را به آنها نزدیک کرد وگفت : یه چیز میگم تابلو بازی در نیارین اون دو تا پسرا که تو راهرو دیدیم الان درست پشت سرتون نشستن
نازنین نیم نگاهی به پشت سرش انداخت و گفت : عوضی میگم چرا یهو رفتی تو هپروت پس بگوخودت تنها تنها داشتی اینا رو دید میزدی ، ببینم می تونی امشب یکی از اینا رو تور کنی
ستاره بااخم گفت : مگه نگفتم تابلو بازی در نیار، باز من یه چیزی به توگفتم دور ورداشتی
و با نگاه به آنها ادامه داد : چه کلاسی هم واسه ما میزارن با این قیافه دوزاریشون نکبتا
نازنین با خنده گفت : خدا از ته دلت بشنوه
مریم با آرنجش به پهلوی نازنین کوبید وگفت : ول کن نازی یه امشب بزار واسه خودمون باشیم ، خودمون سه تا رو عشقه
romangram.com | @romangram_com