#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_20
- بهتره ایده آل ها تو یه کم بیاری پایین عزیزم وگرنه ممکنه هیچ وقت آدم مناسبتو پیدانکنی
رویا سرخ شد و سرش راپایین انداخت . ستاره نگاه عصبی به مادرش انداخت که باحرص در حال ریزریزکردن خیارهای داخل بشقابش بود .
عمه خانم بی خیال صحبتش را ادامه داد : از قدیم گفتن دختر تا آب و رنگ داره و به اصطلاح ترگل ورگله باید یه بختی واسه خودش جور کنه
ستاره که خون خونش را می خورد آخر طاقت نیاورد وگفت : قدیمیا خیلی چیزا میگن عمه جون ، قرار نیست که ما چشم بسته همشو قبول کنیم
سوزان با اخم به او نگاه کرد و گفت : امان از دست جوونای امروز یعنی تو یه الف بچه می گی قدیمیا اشتباه می گن
- نه عمه جون من دارم میگم زندگی هر کسی به خودش مربوطه نه به قدیمیا یا هرکس دیگه ای
سوزان که برافروخته شده بود از جای خود بلند شد وگفت : بهتره دیگه من برم زن داداش ، خونه هزار تا کار دارم .
راحله سریع از جای خود بلند شد و گفت : شما که تازه اومدی سوزان جان ، نکنه از حرف ستاره ناراحت شدی ؟
- نه عزیزم مگه من بچه ام ؟
نگاه خصمانه ای به ستاره انداخت و ادامه داد : بچه های این دور و زمونه همینطورن فکر میکنن عقل کلن ، رو رو خوردن حیارو قی کردن
دوباره به راحله نگاه کرد و ادامه داد : الان دانیال از مطب برمی گرده برم یه چیزی براش آماده کنم فعلاً با اجازتون
وبه حالت قهر از اتاق خارج شد و راحله هم به دنبالش رفت .
romangram.com | @romangram_com