#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_17
سیروس که روی مبل نشسته بود و در روزنامه مقابلش غرق شده بود با تکان دادن سر جوابش را داد ، راحله با سینی چای وارد سالن شد وگفت : اومدی ستاره جان ؟ چقدر دیر کردی داشتم نگران میشدم .
ستاره لبخند تصنعی زد وگفت : باز سرویس نبود مجبور شدیم کلی راه پیاده گزکنیم ، همش تقصیر این باباست بهش میگم یا یه ماشین واسم بخر من از شر وسایل نقلیه عمومی راحت بشم یا حداقل ماشین خودتو بهم قرض بده ولی گوش نمیده که !
سیروس با شنیدن این حرف سرش را از روی روزنامه بلند کرد و با تعجب گفت : باز این نیم وجبی گیر داد به من ، خب اگه من واسه تو ماشین بگیرم که دیگه یه درخت تو این شهر سالم نمی مونه ، تازه اگه ماشین خودمو بدم به جنابعالی اونوقت خودم چه جوری برم سر کار ؟
- خیلی بدجنسی بابا ! من کی به درخت زدم تازه شما که اون ماشینوصبح جلوی فروشگاه پارک میکنید رفت تا شب که می خواین برگردین استفاده نمی کنید که؟!
- برو بچه ! اینقدرچرت و پرت نگو
- میگم بابا ، جمعه قراره با بچه ها بریم خرید رخشتونو میدید به ما هم یه رکابی بده ، شما که خونه اید !
- خودت به درک می خوای بری بزنی بچه های مردمو داغون کنی ؟
- إ بابا اذیت نکن من به این خوبی رانندگی می کنم ، بابا بابا ماشینو میدی دیگه نه ؟
و با حالت بامزه ای لبهایش را جمع کرد و مثل بچه ها خودش را لوس کرد.
سیروس با خنده گفت : ای پدر سوخته ! باز من تو روت خندیدم پر رو شدی ؟
- پس میدی دیگه بابا آره ؟
romangram.com | @romangram_com