#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_14

ستاره گفت : این که عزا نداره باید تا ایستگاه تاکسی پیاده گز کنیم

نازنین با غرغر گفت : برو بابا توهم نفست از جای گرم در میشه ، خدا بگم چیکارت کنه حامد الان چه وقت باشگاه رفتن بود .

- چی میگی با خودت بیا

نازنین رو به ستاره با سر به نقطه ای اشاره کرد وگفت: خسیس ، لااقل به این عشقت بگو با این سمند خوشگلش ما رو برسونه

ستاره نگاهی به شریفی که مشغول ور رفتن به ماشینش بود وهنوز آنها راندیده بودکرد وگفت : تو رو خدا تندتر بیاید حوصله این یکیو ندارم

برای رسیدن به ایستگاه تاکسی باید از پیاده رویی کنار یک پارک بزرگ عبورمیکردند که یک طرفش پربود از درختان توت ، نازنین ازکنار هر درختی که عبور می کرد به شاخه های آن آویزان میشد و توت می خورد .

مریم باخنده گفت : بسه دختر بیا اینور آبرومونو بردی گشنه

نازنین در حالی که یک توت آبدار را در دهان خود می گذاشت گفت : ول کن بابا زیر این آفتاب دارم کباب میشم بذار لااقل یه چیزی بخورم انرژی بگیرم به سوختنش بیارزه

ستاره با خنده گفت : ولش کن بچه رو ، این دورو برا که کسی نیست ، نگاش کن آشغال چه قدر خوشگل می خوره من که دیگه نمی تونم تحمل کنم

و با این حرف دو نفردیگر هم به سمت درختها حمله کردند .

انقدر مشغول خوردن و بگو بخند بودند که اصلاً متوجه اتومبیل قرمز رنگی که نزدیک آنها در خیابان توقف کرد نشدند ، بالاخره با شنیدن صدای بوق ماشین به خود آمدند و به خیابان نگاه کردند .

نازنین با تعجب گفت : این که ماشین سالاریه

romangram.com | @romangram_com