#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_10
ستاره به چشم های او که از شیطنت برق می زدند نگاه کرد وبا حرص گفت : فکر میکنم فعلاًحواسمو بدم به درسم بهتره
دانیال همچنان پوزخندش را حفظ کرد وگفت: خیلی ها هستن که هم درس می خونن هم کار می کنن فکرمیکنم این پافشاری تو رد پیشنهاد من دلیل دیگه ای داره
چشمکی زد و ادامه داد : بگو دختر دایی ! غریبه بینمون نیست ، نکنه می ترسی از پسش برنیای ؟
بعد از گفتن این حرف پرسشگر به ستاره نگاه کرد و لبخندزد ، ستاره که بسیار برافروخته شده بود نگاهی به بقیه انداخت که با بهت به اونگاه می کردند و با دیدن نگاه پر تمسخر عمه و نگاه مأیوس پدرش بیشتر سرخ شد و با حرص جواب داد : دلیل من همون بود که گفتم ، لطف کن منو با بقیه مقایسه نکن !
دانیال لبخند مسخره ای زدو گفت : اشکال رشته های مهندسی همینه دیگه هیچی به دانشجو یاد نمیدن تو اگه بیرون برنامه نویسی خونده بودی الان وارد بودی
ستاره با خشم به چشم های او زل زد و با پوزخندگفت : شما جدیداً علاوه بر آقای دکتر بودن کارشناس آموزش عالی هم شدید که می خواید نواقص دانشگاهها روبرطرف کنید ؟ شما همون ...
سیروس که جو را متشنج دید و احتمال داد ستاره بی حرمتی کند وسط حرف ستاره پرید و گفت : بچه ها ول کنید این حرفها رو !
و رو به دانیال ادامه داد : دایی جان ، ستاره فعلاً به کار احتیاج نداره درساش سنگینه بذاربرای بعد ، از اینکه اینقدر به فکرشی ازت ممنونم .
دیگر حرفی در این موردزده نشد ولی ستاره مدام به لبخند پیروزمندانه دانیال وقتی که در جواب پدرش گفت : وظیفمه دایی جان فکرمی کرد .
چند ساعت بعد عمه سوزان بالاخره رضایت به خداحافظی داد و خانواده اش قصد رفتن کردند .
ستاره با همه خداحافظی کرد و در آخر برای خداحافظی به سمت دانیال برگشت .
دانیال لبخندتمسخر آمیزی زد و گفت : بابت امشب ممنون خیلی خوش گذشت
romangram.com | @romangram_com