#قفل_پارت_23

- با چی بریدی؟

- چاقو

کمی نگاهش کرد و گفت: نه، زیاد عمیق نیست.

- گفتم که مهم نیست.

خواستم دستم رو پس بکشم که مچم رو گرفت و با تعجب به زخم عمیقی که روی مچ دستم بود نگاه کرد.

- این جای دستت چی شده؟

سرم پایین بود و چهره‌ی احتشام رو نمی‌دیدم.

آروم گفتم: زخم شده.

حرفم زیادی مسخره بود!

شیرین با تعجب و حالت سوالی گفت: رگت رو بریده بودی؟خودکشی...

نذاشتم جمله‌اش رو ادامه بده و دستم رو از توی دستش بیرون کشیدم.

تند گفتم: نه اتفاقی بود.

ببخشیدی زیر لب گفتم و به آشپزخونه برگشتم.

تا تموم شدن شامشون از آشپزخونه بیرون نرفتم. روی صندلی نشسته بودم و دوباره فکرم پی طاها رفته بود.

- نمی‌خوای میز شام رو جمع کنی؟

به در آشپزخونه نگاه کردم. احتشام، دست‌هاش رو توی جیب شلوار پارچه‌ای مشکی رنگش فرو کرد و به دیوار تکیه داد.

بی حرف از روی صندلی بلند شدم و به سمت در آشپزخونه رفتم.

- دیدیش؟

ایستادم، به احتشام نگاه کردم.

- نه.


romangram.com | @romangram_com