#قفل_پارت_20

- می‌دونم طاها به این زودی قبولم نمی‌کنه، جای امن‌تر از خونه‌ی تو سراغ ندارم!

پیاده شدم و در ماشین رو بستم، به سمت خونه رفتم که احتشام رفت.

زنگ خونه رو فشار دادم.

صدای زنی توی اف اف پیچید.

- بله؟

- آقا حسین خونه هستن؟

مکثی کرد و گفت: شما؟

- میشه لطفا بهش بگید بیاد جلوی در؟

- چند لحظه صبر کنید.

چند دقیقه بعد در باز شد و پسری که قد کوتاه و موهای فری داشت از در بیرون اومد.

- سلام

نگاهی به سر تا پای من کرد و گفت: بفرما

- آقا حسین؟

با لحن کوچه بازاری گفت: امریه؟

نمی‌دونستم این پسری که رو‌به‌روم ایستاده و با حالت مشکوکی نگاهم می‌کنه، می‌تونه کمکم کنه یا نه!

- می‌خواستم آدرس طاها رو بهم بدید.

ابرو‌های پر پشتش رو بالا داد و گفت: شما؟

- خواهرش هستم.

به چارچوب در تکیه داد و گفت: چطور خواهری هستی که از برادرت خبر نداری؟

سرم رو پایین انداختم و در حالی که ناخن‌هام رو کف دستم فشار می‌دادم گفتم: مسافرت بودم.


romangram.com | @romangram_com