#قفل_پارت_137

بعد از خوردن آب، مردد دستی به موهای کوتاهش کشید و لب‌هاش رو با زبون ‌تر کرد.

- شاید شنیدن چیزی که می‌خوام بگم...

پوف کلافه‌ای کشید و من رو عصبی‌تر کرد. این بار نتونستم سکوت کنم و با تندی گفتم: احتشام! دارم سکته می‌کنم... بگو چی شده؟

نگاهم که به چشم‌های احتشام افتاد ناخودآگاه چهره‌ی طاها توی ذهنم تداعی شد، ترس توی جونم ریخته شد و صدام رو لرزون کرد.

- برای... برای طاها اتفاقی افتاده؟ آره؟

شاید فقط یک ثانیه طول کشید تا احتشام یه "نه"ی قاطع بگه؛ اما من توی دلم هزار تا فکر مختلف چرخید و لرزش دست‌هام شروع شد.

با این "نه" قاطع احتشام، نفس راحتی کشیدم و گفتم: پس چی شده؟

نگاهش رو توی صورتم چرخوند و گفت: تو پریسا دوست المیرا رو یادت میاد؟

سریع ذهنم شروع به فعالیت کرد و پریسا دوست صمیمی المیرا رو به یاد آوردم. دختری که توی همه‌ی کارهای المیرا باهاش شریک بود و پابه‌پای هم توی مدرسه آتیش می‌سوزوندن.

- آره.

اما این‌که چرا احتشام داشت از پریسایی که مدت‌هاست تو ذهنم به فراموشی سپرده شده بود حرف می‌زد واقعا برام عجیب و غیره منتظره بود.

- اون از اتفاقی که برای المیرا افتاد یه فیلم داره...

ابروهام ناخودآگاه بالا پرید و با تعجب پرسیدم: فیلم؟ چطور فیلمی؟

هر لحظه حس می‌کردم گیج‌تر از قبل میشم و سعی می‌کردم توی ذهن درهم و برهمم چیز به درد بخوری پیدا کنم!

- دقیقا از دعوای تو والمیرا!

سرم رو به دستم تکیه دادم و متعجب‌تر از قبل گفتم: چطوری؟

- با گوشی موبایلش ازتون فیلم گرفته بوده...

کلافه از این تکه تکه صحبت کردن احتشام به لب‌هاش چشم دوختم تا بقیه‌ی حرفش رو بگه و من بفهمم ماجرا از چه قراره.

- چند وقت پیش به دیدن مادرم میره و اون فیلم رو بهش نشون میده، ظاهرا موقع دعوای شما اون با موبایلش در حال فیلم گرفتن ازتون بوده.

یعنی احتشام داشت حقیقت رو می‌گفت؟ چطور من متوجه نشده بودم که پریسا داره ازمون فیلم می‌گیره؟ شاید چون اون لحظات حواسم به اطراف نبود؛ ولی خیلی خوب به یاد دارم که المیرا و پریسا بعضی مواقع دور از چشم مسئولین مدرسه موبایل می‌آوردن و هیچ کدوم از بچه‌ها با این‌که می‌دونستن ولی جرئت نداشتن حرفی بزنن.


romangram.com | @romangram_com