#قفل_پارت_133
چشمهاش رو روی هم گذاشت و سرش رو به مبل تکیه داد.
چند دفعه گرفتمت اما بازم قطع کردم
نمیدونی چند دفعه امروزمو لعنت کردم
دلم میخواست سرش داد بزنم و بگم"اون که خستهست منم، نه تویی که همه چی تو زندگیت داشتی... اون که نمیکشه منم نه تویی که آروم زندگیت رو میکردی!"
اما نتونستم! چون غم تو صداش دلم رو به درد آورد، بغضی که پشت صداش بود تپش قلبم رو تند کرد. هر لحظه نگرانتر میشدم احتشام چی میخواست بگه؟
نمیدونی تولدت چه حالیو رد کردم
به خودم بد کردم
سیگار تموم شدهاش رو روی عسلی پرت کرد و گفت: وقتی المیرا فهمید که تو اون دختری هستی که عاشقش شدم نمیدونی چه قشقرقی با پا کرد، نمیدونم چرا اینقدر ازت نفرت داشت! شاید چون خوشگلتر و درس خونتر از المیرا بودی!
سکوت کرد، من هم سکوت کردم باید میفهمیدم احتشام میخواد به چی برسه.
حواسم از خیال تو پرت نمیشود چرا؟
چرا همیشه پیش رومی؟
- بعد از اون خواستگاریِ مسخره تصمیم گرفتم از راه دیگهای وارد بشم. اصلا نفهمیدم چطور فکر صیغه کردن به ذهنم رسید...
مکثی کرد و گفت:
- ...آره حالا که دارم خوب فکر میکنم به یادم میاد که وقتی با عصبانیت و قهر خونه رو ترک کردم رفتم پیش سهیل، میشناسیش که؟
آره، مگه میشد نشناسمش و یادم رفته باشه؟
متنفرم به هر کی جز تو دل بسپارم
- وقتی باهاش درد و دل کردم بهم این پیشنهاد رو داد.
مشتش رو روی مبل کوبید و ادامه داد:
- ... آره اون بود که این فکر رو تو ذهنم انداخت، وگرنه من رو چه به این فکرها؟
ولی خوب شد این بد که هنوز بهت حس دارم
romangram.com | @romangram_com