#قشاع_پارت_59
امیرعباس-من چه می دونم مگه من تو دل بابامم؟!
-اگه فقط برای سرپرستی زن عمو،زن عمو رو گرفت پس چرا کیمیا به دنیا اومد؟!
امیرعباس-لا اله الا ا... (این که ذکر میگه ها من فوری تو دلم جواب میدم محمد رسول ا... بعدم حس تشییع جنازه میگیرتم!) «باز سوت خطر رو با ذکر لا اله الا ا... به صدا در آورد!با کمی لحن جدی گفت» تو چیکار داری به زندگی بابای من؟!
-به زندگی بابات کاری ندارم به رسم و رسوم کار دارم،شاید زن عمو نمی خواست ازدواج کنه یا شاید با یکی دیگه می خواسته که ازدواج کنه اون موقع تکلیف چیه؟!
امیرعباس به صندلی تکیه داد و من رو متفکر و با جدیت نگاه کرد و گفت:
امیرعباس-منظور؟!
-چرا تو فرم مراقبتُ گرفتی؟
امیرعباس-منظورت فرم همراهِ دیگه؟!
-هر چی..امیرعباس با ایراداتت منو دست به سر نکن جواب سوالامو بده..
امیرعباس-مگه تو جواب اون همه سوال و ابهامُ دادی؟!
-سوالائی که به من مربوط نیستن رو نباید از من بپرسی!
romangram.com | @romangram_com