#قشاع_پارت_54

-امیرعباس که نمی مونه؟!می تونه اصن بمونه؟اون که محرمم نیست!
بابا مهراد-اتاق خصوصیِ..
-امیرعباس محرم من نیست
بابا مهراد برگشت نگاهم کرد و گفت:
بابا مهراد-محرم و نامحرمُ برای من توضیح بده،نه که تو خیلی حجب رعایت می کنی..صد تا مرد هم بیان توی این اتاق تو با همین سر باز و آستین بالا زده می مونی و خم به ابرو نمی اری از بس بی خیالی..الحمدل... تو خونه ی عمو رسولت هم که با هر لباسی می گردی پس برای تو چه اهمیتی داره؟!
با غصه گفتم:
-بابــا!!؟
بابا مهراد-آبروی منُ جلوی عمو رسولتُ امیرعباس نبر..
-مامــان!!مامان تو یه چیزی بگو..
مامان سرشو به زیر انداخت و جوابی نداد،بابا هانی رو ب*غ*ل کرد و گفت:
بابا مهراد-یه بیوه ی بیست،بیست و یک ساله با یه بچه تو شکمش اگر مردی بالا سرش نباشه درست عین یه برّه تو گله ی گرگ ها می مونه..هر کی خارج از این دو خونواده بفهمه بچه ی تو شکم تو یه بچه ی نامشروعِ از سگ کمتر نگاهت می کنه..گ*ن*ا*ه کردن باید پاش بایستن،اگر از این خونواده بیای بیرون و تقاضای قصاص کنند مهرانُ اعدام می کنند بذار با وجود تو حداقل پسرم زنده باشه حتی با حبس که عین قصاص سنگینِ..باید اون بچه رو سالم به دنیا بیاری،باید زن امیرعباس بشی،باید توی این خونواده انعطاف پذیر باشی و امیرعباسُ اونقدر به خودت جلب کنی که برادرتو زنده بذاره،این بچه رو سالم به دنیا میاری تا گوشتشون لای دندونت باشه تا پاره ی تن ما رو ازمون نگیرند،فکر کردی من نمی خوام که ببرمت؟!پسرشونو کشتیم مجبورم تو رو بهشون بدم...

romangram.com | @romangram_com