#قشاع_پارت_53
مامان سرمو ب*و*سید و گفت:
مامان-همه چیز تموم میشه..
-با سر رسیدن عمرمون؟!همونطور که برای امیرحسام و امیرحسین تموم شد؟
امیرعباس-تا صبح با تو جر و بحث کنیم یه جوابی داری هان؟!باز حرف خودتو می زنی!! «یه بالشت از تو کمد برداشت و گفت» بذار بین زانوهات راحت تر بخوابی..
مامان بالشتُ گرفت و برام درست کرد که یکی در زد و گفت:
-وقت ملاقات تموم شد،هر کی هم همراه داره و می خواد بمونه بیاد فرم پر کنه کارت بگیره..(خخخ یه سری بابام بستری بود بخاطر عفونت پای قطع شده ش بعد من و داداشم سه تا کارت گرفته بودیم هممون می رفتیم و میومدیم آخرش نگهبانه شک کرد منم زرنگی کردم داداشمو انداختم جلو بیرونش کردن و من با لبخند ملیحی موندم تو بخش خخخ)
امیرعباس-عمو مهراد با اجازه من برم یه فرم بگیرم
بابا مهراد- برو عمو جان
امیرعباس که رفت گفتم:
-کی می خواد بمونه؟زن عمو پروانه؟!
مامان به بابا نگاه کرد و بابا به مامان و بعد بابا رفت پشت پنجره و با تردید گفتم:
romangram.com | @romangram_com