#قشاع_پارت_5

امیرعباس هم با همون حالت عصبانیت و خشمش گفت:
-اگر می تونستم حتما اینکارو می کردم و منتظر تو نمی موندم
نفس زنان و حرصی که مملوء شده بود توی کلام و لحنم گفتم:
-پس تقاص گ*ن*ا*ه داداشتو از من نگیر،کاش شما مردها هم مثل ما زن ها بعد هر گ*ن*ا*هی این چنینی یه طرف تنتون دو تای سرتون باد می کرد تا همه می فهمیدن که عادی و اولاد پیغمبر نداره،تحصیل کرده و بی سواد ندارهريا،مومن و بی دین نداره همه اتون فقط به یه چیز فکر می کنید.
قیافه ش حسابی قرمز و برافروخته شد،خوب شد آتیش گرفتی خنک شدم..تا اومدم بلند بشم این بار فریاد زد:
-بشین حرفم تموم نشده...
-من که گفتم نیازی به دکتر نیست!
امیرعباس-منم گفتم باید بریم دکتر..!
به ملیحه خانوم نگاه کردم و ملیحه خانوم با لحن مادرانه و مهربونی گفت:
ملیحه خانوم-پاشو مادر بعد پشیمونی برای خودت و ما میذاری ها،خیلی وقته دکتر نرفتی گلم،پاشو...
از جا بلند شدم و رفتم روی همون شلوار جینم مانتوی مشکی کوتاهمو پوشیدم و شال پشمی مشکی هم سرم کردم و ژاکت سفیدمو پوشیدمو اومدم بیرون که دیدم امیرعباس داشت با زن عمو حرف می زد،نگاهی به من کرد و مثل تموم این روزا سر تا پامو یه براندازی کرد و ملیحع خانوم گفت:

romangram.com | @romangram_com