#قشاع_پارت_48

پوزخندی زدم و گفتم:
-چرا آموزش دوران بارداری؟!ورزش یوگا..روان درمانی دوران بارداری و مراقبت های پوستی و روان درمانی پس از دوران بارداری و همه رو رفتم..نه اینکه ده بیست سال بود که در حسرت بچه بودم و تموم امام زاده ها شمع روشن کرده بودم وقتی هم که خبر بارداریم توی فامیل پیچید...
امیرعباس و عرشیا و بابا مهراد هر سه یه قیافه رو گفته بودند،اخم های عمیق و تعصبی،بابا آروم گفت:
بابا مهراد-کافیه هونیا..
پوزخندی زدم و گفتم:
-چرا آموزش دوران بارداری؟!ورزش یوگا..روان درمانی دوران بارداری و مراقبت های پوستی و روان درمانی پس از دوران بارداری و همه رو رفتم..نه اینکه ده بیست سال بود که در حسرت بچه بودم و تموم امام زاده ها شمع روشن کرده بودم وقتی هم که خبر بارداریم توی فامیل پیچید...
امیرعباس و عرشیا و بابا مهراد هر سه یه قیافه رو گفته بودند،اخم های عمیق و تعصبی،بابا آروم گفت:
بابا مهراد-کافیه هونیا..
-تا توی بیمارستان رو به قبله نیفتی نمیان ببیننت بعد خانم از آموزش دوران بارداری حرف می زنه،این سوسول بازی ها برا اون زن هائیِ که با سلام و صلوات میرن خونه ی بخت و برای یه شکم زائیدن دنیا رو براشون گلبارون می کنند...
امیرعباس-میخوای آروم بگیری یا نه؟!تو همین بیمارستان میخوای کار رو یه سره کنی؟دیشبُ اینقدر زود از یادت رفته؟!
مامان زیر بازومو گرفت و گفت:

romangram.com | @romangram_com