#قشاع_پارت_47
امیرعباس در حالی که با پرستار می اومد داخل گفت:
امیرعباس-چرا اومد ولی یه ربع پیش یه کم عصبی شد حالش بهم ریخت..
پرستار-سُرُمتو چرا درآوردی دختر؟!
امیرعباس-عرض که کردم حالش بهم خورد..
پرستار-آقای محترم مگه دکتر نگفت «نباید عصبی بشه..استرس داشته باشه..زیاد راه بره و کار سنگین نباید انجام بده..» شما از بیمارستان شروع کردین؟!
امیرعباس-آقا محترم نه خانم محترم..میشنوی یا نه؟!
پرستار فشارمو گرفت و گفت:
پرستار-فشارت خیلی پائینِ..نچ نچ بچه ات صدمه می بینه ها،تو با این وضعیت نمی تونی یه زایمان زودرس داشته باشی برای خودتم خیلی خطرناکه..
امیرعباس-خوابشم خیلی کمه..یعنی من از ساعت ده اینجام بیدار بوده تا الأن،دیشب که مادرم می گفت تا صبح بیدار بوده خب دو سه ساعت خواب که کافی نیست،درسته؟
به امیرعباس با دقت نگاه کردم،حرفاش و نگرانیش و پرسوجوش درموردم عصبیم می کرد،از کاراش منظور داره؟!منظور داره مگه نه؟قبول داره سنت ها رو،نه عادیِ نگران بچه ست..آره این بچه ی داداششِ میخواد زنده بمونه پس باید به سلامتی منم اهمیت بده..آروم باش هونیا،عادیِ همه چیز عادیِ..عرشیا و هدی اومدند داخل و پرستار گفت:
پرستار-طاق باز نخواب برات ضرر داره..تو مگه آموزش های دوران بارداری رو ندیدی دختر؟!
romangram.com | @romangram_com