#قشاع_پارت_42
امیرعباس-باز شروع شد..هونیا می دونی چرا بیمارستان بستری هستی یا نه؟!
به امیرعباس نگاه کردم،چطوری می تونه نگران من باشه؟!من عروس بدبختی هاشونم..چون بچه ی داداشش تو شکممِ نگرانِ؟!چون حسام خطا کرده با من مهربونند؟!اگر حسام خطا کرده پس اسم کار مهران چیه؟!
هدی با عصبانیت رو به عرشیا گفت:
هدی-وانستا اونجا برو دکتر رو صدا کن
عرشیا رفت بیرون و زن عمو پروانه یه لیوان آب آورد و گفت:
زن عمو پروانه-حاج مهراد خب این بچه رو دو روز ببر خونه ات خون که نکرده..!بیا فدات شم بیا یه قلوپ آب بخور.. «لیوان آبُ پس زدم،حالت تهوعم بهم برگشته بود هر وقت بی اندازه عصبی می شدم انگار ویارم بهم بر می گشت،پتو رو کنار زدم و زن عمو گفت» کجا میری؟!
جلوی دهنمو گرفتم و بابا زیر بازومو گرفت و گفت:
بابا مهراد-تو چرا ویارت تمومی نداره؟!
هدی-ویار نیست این اعصابشِ..خواهرت بمیره که رنگ روزگار رو نمی بینی..
مامان ا در اومد تو،هانی تو ب*غ*لش بود..من رو که دید با گریه گفت:
مامان-هونیا..چی شده؟!حاج مهراد..پروانه خانم..هونیا چیه؟!
romangram.com | @romangram_com