#قشاع_پارت_38
امیرعباس-من تا رسیدم رفتم تو اتاقم خوابیدم نمی دونم
ملیح مامان-صبح هم لابد اونقدر زود بیدار شدی که باباتو ندیدی نه؟!برو خودتو سیاه کن بچه!
امیرعباس-مادر من،منو قاطی این حرفا و بحث ها نکنید..
صدای قدم های امیرعباس که از اتاق بیرون می رفت به گوش رسید و سپس صدای آهِ ملیح مامان..ملیح مامان همیشه با زن عمو پروانه خوب بود،زن عمو هم همینطور ولی انگار تو قلب این دو جاری که چند سالی هست که هووی هم شدن غم پر از رقابت جامه ی عمل پوشیده بود که کسی جز خودشون به اون واقف تر نبود...ساعت ها می گذشت،دکتر اومد معاینه ام کرد و کلی سفارشات ریز و درشت داد و بعد هم زن عمو پروانه جاشو با ملیح مامان عوض کرد و بعد هم ساعت ملاقات شد..چشمم به در خشک شد که بابا بیاد،صدای پای هر کسی که می اومد سرمو چند سانتی از بالشت بلند می کردم و می گفتم:
-بابا بهزادِ؟
زن عمو پروانه دستمو گرفت و گفت:
زن عمو پروانه-زن عمو انقدر انتظار نکش اذیت میشی..
-امیرعباس صبح رفته بهش بگه..!
زن عمو لبخندی زد و گفت:
زن عمو پروانه-حتما یه کار خیلی مهم داشته که نیومده..
-مهم تر از من؟!
romangram.com | @romangram_com