#قشاع_پارت_33

سرمو تکون دادم و گفتم:
-نچ
اون هم سری تکون داد و گفت:
امیرعباس-خداحافظ
عرشیا هم دست تکون داد و گفت:
عرشیا-صبح بهتر بشی ها «لبخندی تلخ زدم و گفت» برات شکلات سفید می خرم
لبخندم پر رنگ تر شد و گفتم:
-مسخـره
زن عمو پروانه چادرشو از رو شونه اش روی سرش گذاشت و موهای بلوندشو یه کم جمع و جور تر کرد و گفت:
زن عمو پروانه-صبح برات کاچی درست می کنم جون بگیری
ملیح مامان-نه کاچی توش زعفرون فراوون داره نمی خواد می ترسم...

romangram.com | @romangram_com