#قشاع_پارت_3
-میفهمی چی میگی یا بخاطر بارداریت فشار به مغزت اومده؟!
-وقتی زن جماعت باردار میشه فشار رو کمرشه نه سرش!(جان من اینجا یه شکلک زبون درازی لازمه ها..خب دختر پسرا سر و صدا نکنین بخاطر ورود من که همسایه هامون خوابن بیدار میشن دعوامون میکننا..خب من بازم توی این رمان مزه میریزم ولی سعی میکنم دیگه خیلی شورش نکنم)
-ولی برای تو انگاری برعکسِ!فشار به سرت اومده مغزت تکون خورده و زبونت زیادی به کار افتاده انگار سیستم مغزتِ که قاطی کرده
-عِه؟پس جناب مهندس اون ور آب های اقیانوس پزشکی می خوندن اونم مغز و اعصاب مه مهندسی راه و ساختمان!
بی لحظه ای مقدمه چینی و لحظه ای آرامش برا اینکه من تسلط خودمو که عین بید می لرزیدم رو به دست بیارم با اون لحن جدی و صدای بم،گرم و رسا گفت:
-سه ماهه عروس شش ماهه بارداره،رسم خونواده ی شما بوده یا مُدِ؟!(اوه اوه ناک اوتش کرد)
با حرص و لج نگاش کردم..حس کردم از چشمام آتیش می باره تنم یخ کرد از حرفش با صدای لرزون و بغض آلود گفتم:
-یه جور حرف می زنی انگار من به خودی خود قادرم عین مرغ خودمو...
اشکام عین سیل از چشمام می بارید و عین سنگ نگاهم می کرد،از جا بلند شدم چون هر ان بود که بغضم می خواست منفجر بشه،بعد این همه سال از ولایت غریب غربا اومده برای من شده کاسه ی داغ تر از اش و یه جور رفتار می کنه که انگار من هم شأن مقام والا و مطلق خونواده ی شریفش نبودم..عوضی پست فطرت
-بشین
با همون حال گفتم:
romangram.com | @romangram_com