#قشاع_پارت_21

عرشیا لبخندی غمگین زد و آب میوه رو گرفت و گفت:
عرشیا-مرسی داداش
امیرعباس لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت:
امیرعباس-چرا نمی گیری دیگه؟!
عرشیا-اون انبه دوست نداره
امیرعباس-خب چرا زودتر نمیگین؟!اینو بگیر برم یکی دیگه برات بگیرم
-نمیخواد همینُ میخورم
امیرعباس-نه «شیشه رو طرف عرشیا گرفت و گفت» چی دوس داری؟
عرشیا-آلبالو
امیرعباس-نه اون ترشِ فشارش می افته،هلو بگیرم؟
-مرسی «امیرعباس از ماشین پیاده شد و صدا زدم» امیرعباس؟

romangram.com | @romangram_com