#قشاع_پارت_19

-آره،ما بچه های شمریم همه از دم قاتل بالفطره،شما هم اولاد پیغمبر همه مظلوم و معصوم مطلق..!
(اوه اوه سلاح کشتار جمعی کشید بیرون این دختر..امان از جیغ خانوما امـــان..)
امیرعباس-بس می کنید یا نه؟!عرشیا؟! «عرشیا دستشو به معنی تسلیم بالا گرفت و امیرعباس برگشت به من گفت» امشب میخوای خودتو بچه ی تو شکمتو بکشی هـان؟!آروم میگیری یا نه؟خوبه حامله ای که صدات پرده ی گوش آدمو پاره میکنه،ماشاءا... به این نفس،زن های حامله یه جمله میخوان بگن نفسشون بالا نمیاد،امشب یا خودتو سکته بده یا اون بچه رو ناقص و نارس به دنیا بیار... «با وحشت دست روی شکمم گذاشتم که امیرعباس با دیدن این صحنه برگشت به عرشیا گفت» یه مغازه دیدی نگه دار یه بطری آب بخرم تنش داره می لرزه
عرشیا نگران نگام کرد و گفت:
عرشیا-خوبی هونیا؟!
با حرص گفتم:
-نه ایشا... که بمیرم خونم بیفته گردنت که ببینم شریعتی ها وقتی لقب قاتل می گیرند هم شعار میدن یا نه!!
امیرعباس-لا اله الا ا...
با حرص گفتم:
-لا اله الا ا... که چی؟!خدا رو چرا صدا میزنی؟نکنه چون می ترسی آخه یه قاتل بالفطره از خونواده ی حکمت قاتلا پیشتون نشسته وای پناه بر خدا!ولی می دونی چیه امیرعباس؟این بچه هم خون اولاد پیغمبر تو رگشِ هم خون شمری ها
امیرعباس با صدای آروم ولی جذبه دار و جدی گفت:

romangram.com | @romangram_com