#قشاع_پارت_18
-می خواست نگهش داره؟!تو خردش کردی..انگ چسبوندی..به هدی چه به هدی چه ربطی داره..تو هم مثل امیرحسامی..!
عرشیا بلندتر داد زد:
عرشیا-آره منم مثل امیرحسامم...
-مثل اون بی تقصیرترین آدم گودُ میکشی تو گود تا بزنیش زمین..
عرشیا آروم تر با حرص گفت:
عرشیا-تو راست میگی ما همه مون دیوونه ایم شما خونوادگی عاقلید که وقتی می زنید برسیم آخر دودمانی که به باد می دید!
با حرص گفتم:
-می خواستی جلوی زبونتو می گرفتی..جلوی دست درازتو می گرفتی..جلوی اون مغزت با افکار معیوب و مخدوشتُ می گرفتی تا بچه اتُ داشته باشی...
(الان اون قفل فرمون درمیاره اینم نیت میکنه با کفش پاشنه بلند مقابله کنه که با دست زدن به کفش خرگوشیاش نمیدونم چیچیاش خیط میشه خخخ)
عرشیا-نه..نه خواهر من موضوع چیز دیگه ایِ..آدم که دین و ایمانش قرضی باشه قاتل بچه اشم میشه..!
چنان جیغ کشیدم که امیرعباس و عرشیا زهر ترک شدند،با حرص و جیغ گفتم:
romangram.com | @romangram_com