#قشاع_پارت_17

با حرص گفتم:
-اون عاقلی که میره ته چاه میشینه بدتر از اون دیوونهست!
عرشیا هم با حرص گفت:
عرشیا-حالا دیگه فقط من دیوونه ام؟!
-اونم دیوونه است،شما رو سننه!؟از بیکاری زیاد خوشی زده زیر دلتون هان؟
عرشیا-خوشی ما یا خان داداش جنابعالی؟!
-نقل این حرفا نیست عرشیاجان،نقل اینه که وقتی آدم یه پیمانی رو می بنده اگر طرفش اشتباه کنه اون یکی کوتاه بیاد تا طرفش حیا کنه ولی زندگی تو و هدی رینگِ رو کم کنیِ داداش من!
عرشیا-نه هونیاجان تو خونواده ی شما عادت دارید بدترین راه رو انتخاب کنین برای رسیدن به هدفتون...
-مگه هدی تقاضای طلاق کرد؟!مگه هدی گفت «ازدواجمون از اول هم اشتباه بود» مگه هدی گفت «نمی تونم خواهر قاتل داداشمو ببینم..باهاش زندگی کنم..باهاش ادامه بدم...»؟!؟!
عرشیا داد زد:
عرشیا-ولی هدی رفت بچه ی منُ سقط کرد..!

romangram.com | @romangram_com