#قشاع_پارت_16

امیرعباس-قبلا با امیرحسام کار می کرد؟
عرشیا از آئینه یه نگاه به من کرد و آروم گفت:
عرشیا-امیرحسام و مهران با هم کار می کردند،یه مغازه دکوراسیون داخلی زده بودند،امیرحسام می گفت از اول هم از مهندسی عمران خوشش نمی اومد به اجبار عمو رفته واسه همین رفت پیش مهران و توی یه چشم بر هم زدن فوت و فن کار رو مهران بهش یاد داد و با هم شروع به کار کردند،به دو سال نکشیده مغازه رو خریدند،نصف مهران نصف امیرحسام...
امیرعباس-سر شراکت دعواشون شد؟
عرشیا پوزخندی زد و گفت:
عرشیا-اون دو تا که حساب کتاب سرشون نمی شد با هم در می آوردن با هم جمع می کردن با هم می خوردن شراکت چه معنی داره..نمی دونم سر مغازه چی شد که هر دوشون سند و شریک شدن جز عجایب بود «عرشیا با یه صدای گرفته گفت» هر چی نقل این حرفا نبود...
امیرعباس-پس نقل چی بودکه رفیق گرمابه گلستان شدن قاتل و مقتول؟!
عرشیا-حتما از علاقه ی زیاد بوده که خواستن تا ابد و دهر رابطه اشون حفظ بشه
امیرعباس-لا اله الا ا... آخه چرا منو می پیچونید؟!از مامان و بابا که نمیشه پرسید از شماها هم که می پرسم اینطوری می کنید،آخه اگر اینقدر با هم ندار بودن سر چی خون ریخته شده؟!؟!
عرشیا باز از تو آئینه به من نگاه کرد و گفت:
عرشیا-یه دیوونه یه سنگی رو ته چاه میندازه که صد تا عاقل نمی تونند درش بیارن!

romangram.com | @romangram_com