#قشاع_پارت_14

لعیا با همون کسلی و غمگینی گفت:
لعیا-نه
امیرعباس-میخوای بمیری؟؟چزا غذا نمیخوری؟
لعیا-گرسنه ام نیست
لعیا وارد دستشوئی شد و ملیحه خانوم گفت:
ملیحه خانوم-می بینی درد و غمم کمه لعیا هم هر روز بدتر میشه...
امیرعباس یه نگاهی به من کرد و از جا بلند شد و بعد چشم دوخت به جورابم و تا برگشت به سمت در عمو رسول وارد خونه شد و نگاهی به ما کرد و گفت:
عمو رسول-کجا میرید؟!
امیرعباس-هونیا رو ببریم دکتر
عمو با نگرانی گفت:
عمو رسول-چی شده؟!حالت خوب نیست بابا؟!

romangram.com | @romangram_com