#قشاع_پارت_13

دوباره سر تکون دادم و سرمو به زیر انداختم و گفتم:
-ملیح مامان،نمی خوام امیرعباس هوامو داشته باشه،من..من بابامو می خوام..داداشمو می خوام.. «آهسته تر گفتم» امیرحسینُ می خوام...
ملیحه خانوم با چشمای خیس موهام رو نوازشی داد و گفت:
ملیحه خانوم-می دونم عزیز دلم ولی الأن جز امیرعباس مردی رو کنارت نداری..عمو رسولت هم که به هوای کارهای مختلف میره بیرون ولی من می دونم که میره بس میشینه تو شرکت امیرحسین و گریه می کنه براش...همه امون دلمون تنگ شده..همش منتظرم که بیاد خونه..بازم کلیدهاشو یادش بره ببره و زنگ بزنه و قبل اینکه بگم «کیه؟» صدای خنده اش بیاد و بگه «فقط منم که کلید یادم میره بردارم»... «لبخندی تلخ زدم و اشکاشو پاک کرد و گفت» الأن لباس می پوشم میام،بیا اینم جورابات،میخوای کمکت کنم مادر؟
-نه ممنون..روی این تخت می تونم بپوشم،تخت به انداه ی کافی بلنده...
ملیحه خانوم-خیله خب پس من میرم...
ملیحه خانوم از اتاق رفت بیرون و جورابمو به سختی پوشیدم..کمر شلوارم به شکمم فشار می آورد،دگمه اشو باز کردم،قبلا همین شلوار برام خیلی گشاد بود ولی الأن چقدر تنگ شده!از جا بلند شدم و تو آئینه به خودم نگاه کردم تا شالمو سرم کنم..موهای قهوه ای روشنم دورم ریخته شده بود،ابروهائی که هنوز فُرمِشونُ از دست نداده بودند و مرتب و همخوان با صورتم بودند،ابروهائی که نه خیلی بلند بودند نه خیلی کوتاه؛چشمای مشکی ترکمنی کشیده که البته حالا جای سفیدی چشم،سرخی و تورم داشت..بینیم به مادرم رفته بود کوچیک و قلمی بود..گونه هام از وقتی که لاغرتر شده بودم برجسته تر شده بودند و لب هائی که خدا متناسب با چونه ام و بینیم برام نقش داده بود...در اتاق باز شد و ملیحه خانوم گفت:
ملیحه خانوم-بریم مادر؟
راه افتادم از در اتاق که اومدم بیرون دیدم امیرعباس روی مبل نشسته و سرش پائینِ و غرق در تفکر..زن عمو پروانه هم داشت یه گوشه نماز می خوند..در اتاق لعیا باز شد و با اون هیکل لاغر و اون مو های مشکی مجعد و ابروهائی که با وجود برنداشتن ولی نازک بودند و چشمای خمار مشکیِ زیباش و بینی ایتالیائیش (هـــا؟!؟!؟!؟!) و لب های گوشتیش و رنگ پریده اش اومد بیرون..آستین هاشو بالا زده بود (حتما میخواسته بره دعوا،الان هم خم میشه پاشنه ی کفشای قیصریشو میکشه) حتما می خواست وضو بگیره (آبجی نیلو تو هم ما رو ضایع نکن جلو ملت دیگه) یه نگاه به ما کرد و آروم گفت:
لعیا-سلام
ملیحه خانوم-چیزی نمیخوری؟!

romangram.com | @romangram_com