#غم_نبودنت_پارت_9
_میشه خفه شی؟
افسون_نه
_پس بمیر.
افسون_اونم تو کار من نیست..
_اصلا منو نگاه دارم با یه دختر ترشیده بحث میکنم..
بلند شدم که افسون یه عقده ای زیر لبی گفت و منم یه خودتی تحویلش دادم.
پروا اومد داخل و گفت_بیایید مامان و خاله میخوان لباسا رو تو تنتون ببینن..
اون روز موقع غذا خوردن کلی ابرو ریزی کردم..هی میرفتم تو فکر فردا شب که با سقلمه های افسون به خودم میومدم..
پرهام_خالمون هم رفت قاطی مرغا..
ابجی ترانه_پرهام..
بابا_غزل بابا خوبی؟
_ها..اره بابا..واسه چی؟
بابا خندید و گفت_اخه داری ماست و میریزی تو ترشی..
وای خاک برسرم ..کل جمع خندیدن..ابروم رفت..
افسون زیر لبی گفت_بی جنبه..ادم باش.
_گمشو تو هم.
شب تا صبح که فقط خوابای رنگی و عاشقونه و رمانتیک دیدم.انقد هیجان زده بودم که مدل سفره عقدمون هم انتخاب کردم.
همش تصور میکردم که قراره چی بگه و چی بشه و چه جوری حرف و پیش بکشه و چه طوری خواستگاری کنه..همشم یاد این فیلم خارجکیا میفتادم..
من امیر علی و دوسش داشتم..پسر عموی افسون بود..از کوچیکی رو هم شناخت داشتیم و با هم روابط خوبی داشتیم..بزرگتر که شدم نسبت بهش احساس تازه ای پیدا کردم و الانم دو سه ساله که فهمیدم دوسش دارم..اونم نه یه دوست داشتن معمولی..
از علاقه اون هم خبر داشتم..همیشه لازم نیست کسی به زبون بگه عاشقته گاهی از نگاهش رفتارش حرکاتش چشماش میفهمی حسش چیه..همینکه همیشه از افسون راجب من میپرسه و همیشه تو کل بچه های فامیل فقط تولد من یادشه این یعنی حس..یعنی مهم بودن..
چقدر منتظر این روز بودم و چقد الان خوشحالم..
از صبح انقد ذوق و شوق داشتم که همه بدنم با هم در حال ر*ق*ص بودن..اصلا یه جا بند نمیشم.فرانک به رفتارام شک کرده و گاهی اوقات با لبخند بهم خیره میشه و این یعنی خیلی تابلو ام.
بازم خوبه بابا نیستش و گرنه ابروریزی میشد.
صدای ضبط اتاقم و تا ته زیاد کردم و تو کل خونه میچرخم..یه صبحونه مفصل و یه ماچ گنده از لپای فرانک اغاز شادی من بود..یکم وسایل اتاقمو جابه جا کردم و رفتم یه دوش حسابی گرفتم..با کف سرم موهامو شنیون میکردم و واسه خودم کیف میکردم..کلا نمیدونستم این همه انرژی و چطور خالی کنم..
اومدم بیرون و موهامو خشک کردم..یه شلوار جذب مشکی و تک پوش سفید عروسکی پوشیدم.فرانک اومد تو اتاق و بی حرف منو نشوند رو صندلی میز ارایشیمو با حوصله موهامو با سشوار خشک کرد.تو تمام این مدت اصلا نگاهمم نکرد..اصلا حواسش به من نبود.
کارش که تموم شد دستمو گذاشتم رو دستش که با چشمای قرمزش نگام کرد..اشکی بودن ..
romangram.com | @romangram_com