#غم_نبودنت_پارت_8
پریدم و لپش و ب*و*سیدم و گفتم_عاشقتم غزاله جون..
همه میدونستن که من چقد عاشق تونیکم مخصوصا از این مجلسیاش.
تو اتاق پروا بودیم و سه تامون لباسامون و پوشیدیم..
تونیک پروا قرمز بود و مال افسون سبز تیره و مال من شکلاتی با یه زنجیر باریک طلایی.
خیلی شیک بودن..هر سه یه مدل بودن فقط رنگاشون فرق میکرد..
پروا_غزلی مال تو از مال ما دوتا خیلی خوشگلتره.
_چون خودم خوشگلم..مال شما هم مشکل نداره.مشکل خودتونید.
افسون_جنبه نداری یکی ازت تعریف کنه.
_الان از من تعریف کرد یا تونیکه؟
یه برو بابا زیر لبی گفت و مشغول دید زدن خودش شد.
همون موقع یه اس ام اس واسه گوشیم اومد و پروا هم رفت بیرون که لباسش و نشون بقیه بده..کلا هر وقت لباس نو میپوشید دو ساعت باهاش میر*ق*صید..
پیامو باز کردم و واسه یه لحظه فکر کردم که اشتباه دارم میخونم یا چشمام تار میبینه..
بریده بریده گفتم_اف..افسون؟
افسون_ها؟
هرموقع دیگه ای بود میگفتم ها تو کلات..ولی فقط خیره به گوشیم گفتم_اینو بخون..
افسون برگشت و با دیدن قیافه رنگ پریده ام گفت_چی شده؟
و سریع گوشی و ازم گرفت..
از بالا گوشی یه نگاه بهم انداخت..اول متعجب بود و بعد لباش کم کم کش اومد و کم کم تبدیل به خنده شد و قهقهه..
اصلا باورم نمیشد..
_ساکت افسون..یکی میگه اینا چشونه..
افسون در و محکم بست و نشست جلو پامو گفت_باورت میشه غزل..بالاخره امیر علی وا داد..
و گوشی و گرفت روبروی خودش و از روش خوند..
_سلام غزل جان..میخواستم این افتخار و نصیبم کنی و دعوت شام فرداشبمو قبول کنی..یه حرفایی هست که دوست دارم بشنوی..
با ذوق زدگی زیاد گفتم_افتخار چیه؟با کله میرم..وای کاشکی واسه امشب دعوتم میکرد..
افسون یکی زد تو سرم و گفت_خاک تو سر شوهر ذلیلت..یکم کلاس به خودت بده..خر نشی تا ازت خواستگاری کرد سریع بگی بله.یه نازی یه چمی دونم میخوام درس بخونمی..یه چیزی ..سریع نپری تو ب*غ*لش..
یه قری به سر و گردنم دادم و گفتم_تو که میدونی من خدای عشوه ام..
افسون_البته عشوه شتری.
یه چپ چپ که نگاش کردم نیشش و باز کرد و گفت_البته ازنوع ماده اش..
romangram.com | @romangram_com