#غم_نبودنت_پارت_7
_بابا چرا امروز انقد ساکت بود؟غذاهم که چیزی نخورد.
فرانک در حالیکه خودش و مشغول ور رفتن با دکمه های ماشین لباسشویی میکرد گفت_یاد مامانت افتاده بود مثل همیشه.
واسم همیشه سواله که چرا فرانک انقد راحت کنار میاد.بابا هنوزم که هنوزه عاشقه مامانه و اونو فراموش نکرده..زندگیش با فرانک خیلی دلچسب نیست..درسته دیگه سنی ازش گذشته و 65 سالشه ولی بازم یه زندگی معمولی نیسن.فرانک بیشتر فقط تو این خونه کار میکنه..
اینو گفت و بی حرف یه سینی چای دونفره برداشت و گفت_چای امادست..واسه خودتون بریزید.
و رفت بیرون.
افسون_اینم طفلی پر پر شد با بابا جون؟
_چرا؟
افسون_اخه این بابا جون هم خیلی یخمکه..بابا یه عشقی..یه چشمکی..یه ب*و*سی..
یکی زدم پس سرش و گفتم_تو ظرفاتو بشور..چشم سفید.
افسون_ولی من هنوزم معتقدم که تو دو جنسی هستی؟
انقد عصبانیم کرد با حرفاش تا یه لیوان اب یخ رو سرش خالی کردم و جنگ و دعوامون شروع شد و نتیجه اش این شد که دختره بیشعور از تو یخچال تخم مرغ و برداشت و شکوند تو سرم..
_ابجی کمک نمیخوای؟
ابجی ترانه_نه عزیزم..فقط اگه میتونی سس سالاد و اماده کن..
وسایل سس و از یخچال در اوردم و مشغول بودم که صدای زنگ ایفون اومد و بعد از اون فرانک و ابجی غزاله و بچه ها اومدن داخل.
افسون با سر و صدا اومد تو اشپزخونه و گفت_سلام بر خاله خانم خوشگل خودم.
ابجی ترانه_سلام خاله..خوبی؟حالا من خاله خوشگله بودم یا غزل.
افسون_خاله حرفا میزنیا..این خواهر تو مگه خوشگلیم داره؟
ته هویجی و که داشتم میخوردم و پرت کردم تو سرش و گفتم_بیشوور..
پرهام_عاشق این بیشوور گفتنتم.
خندیدم و رو بهش گفتم_مرسی..بیشوور..
پرهام_بله..اینم جواب ابراز علاقمونه..دست شما درد نکنه.
اوا اومد پیشمو گفت_سلام خاله غزل.
لپاشو از دوطرف کشیدم و گفتم_سلام به روی ماهت جیگرم.خوبی خاله؟
تنها کسی که منو خاله میدونست همین اوا کوچولو بود بقیه که کلا ول معطل بودن.
ابجی ترانه_چه خبر فرانک؟بابا کو؟
فرانک در حالیکه شالشو در میاورد گفت_کار داشت..شب میاد.
ابجی غزاله_غزل بیا واسه تو و افسون و پروا تونیک خریدم برید بپوشید هرکدوم و خواستید ببرید..
romangram.com | @romangram_com