#غم_نبودنت_پارت_10


سرش و اورد پایین و کنار گوشم گفت_این حس و حالت منو یاد جوونیام میندازه..

و بی حرف از اتاقم رفت بیرون.یعنی چی..یعنی فهمیده من امشب قرار دارم.یعنی فرانکم جوونیاش عاشق شده؟وای خدا واسه یه لحظه از بابا بدم اومد.ولی فقط یه لحظه بود..مگه بابا چند ساله با فرانک ازدواج کرده؟

سعی کردم امروز و بی خیال فضولی کردنم بشم و روزمو خراب نکنم..

تو اتاقم بودم و یه اهنگ غمگین و عاشقانه گوش میدادم که با ویبره گوشیم به خودم اومدم..

با کنترل ولوم ضبط و کمش کردم و گوشی و گذاشتم رو گوشم..

_سلام بر توکای زشت رو خواهر خودم..

توکا_سلام.

صداش غمگین و ضعیف بود..توجام نیم خیز شدم..

_توکا..خوبی؟

توکا_اره.

_صدات..

توکا_خوبم غزل.میتونم ببینمت؟

_اره پاشو بیا خونه .

توکا_نه تو محوطه کتابخونه منتظرتم.

و قطع کرد..چش بود..چرا استرس گرفتم؟

سریع بلند شدم و یه مانتو مشکی و شال سورمه ای دم دستمو پوشیدم و گوشیمو برداشتم و به فرانک گفتم میرم پیش توکا.

تا رسیدم به کتابخونه قلبم اومد تو حلقم..از ترس..صداش خیلی غمگین بود..یعنی چی شده؟من توکا رو میشناختم..این صدا..این طرز حرف زدنم..یعنی خیلی داغونه.

نا سلامتی دوست 12 سالمه.

وقتی از دور دیدمش پاهام سست شدن..سرش پایین بود و حواسش به من نبود.

اب دهنمو قورت دادمو سریع خودمو بهش رسوندم..

صدای پامو که شنید سرش و اورد بالا..باورم نمیشد خدا..چشماش همه پر از رگه های قرمز..

_چی شده توکا؟چشمات چرا قرمزن؟

یه لبخند تلخ و کمرنگ زد و دستشو سمتم دراز کرد..

رفتم و دستش و گرفتم و نشستم کنارش.

سرش و گذاشت رو شونم و چشماشو بست.

_توکا..ترو خدا حرف بزن..دارم دق میکنم.

توکا یه نفس عمیق کشید و گفت_طاها دوست داره.

اسم طاها که رو زبونش اومد تنم یخ کرد.دستم ناخوداگاه از تو دستای توکا دراومد.معنی حرفش و نمیفهمیدم..طاها..منو دوست داره؟واسه چی؟اصلا..

romangram.com | @romangram_com