#غم_نبودنت_پارت_11
_ت توکاچی میگی؟
توکا سرش و از رو شونم برداشت و گفت_خیلی وقته..ولی نگفتم بهت.
_چی داری میگی؟تو که میدونی..
توکا_میخواد بیاد خواستگاریت.
بغض کرد..اصلا درک نمیکردم..چرا توکا..اون که میدونه؟
_خودت میفهمی چی داری میگی؟
سرش و اروم تکون داد..
توکا_خیلی وقته که میخوادت..
خیره شدم به سنگ ریز جلو پام..
_و تو هیچی به من نگفتی؟
توکا_لازم نبود..تو سرت گرم بود.
نگاهش کردم..نمیفهمیدمش.
_الان چرا داری این حرفا رو میزنی؟
خیره شد به چشمام..به ثانیه نکشید بغضش ترکید و زد زیر گریه..مثل ابر بهار گریه میکرد.
ترسیدم.کشیدمش تو ب*غ*لم..حسودی میکرد؟
با دست کمرش و ماساژ دادم.
_درکت نمیکنم.
توکا_میدونم.
_چرا داری الان میگی؟
توکا بریده بریده حرفی و زد که حاضر بودم واسه نشنیدنش جونمو بدم.
توکا_طاها داره میمیره.
تنها حرفی که از دهنم در اومد این بود_خفه شو.
سرش و اروم تکون داد..
توکا_داره میمیره غزل.طاها داره میمیره.
_خفه شو..بهت میگم خفه شو.
توکا صداش رفت بالاتر_سرطان خون داره..میفهمی یعنی چی؟میفهمی دکترا گفتن فقط 6 ماه زندست یعنی چی؟
نفهمیدم چی شد که فقط جیغ زدم_خفه شو لعنتی..
افتادم رو زمین..رو زمین سر و یخ زده..تموم تنم میلرزید.دستام یخ کرده بود.احساس میکردم صبحانه خوشمزه ای و که با عشق خوردم و دارم میارم بالا.
romangram.com | @romangram_com