#غم_نبودنت_پارت_58
_داره..
طاها_این خیلی خوبه.
صدای افسون مانع از ادامه حرفاش شد و من تونستم یه نفس عمیق بکشم.
افسون_چطوری برادر طاها..اینطرفا؟
طاها_سلام خواهر خانمی..والا اومدیم یه سر به خاله خانمتون بزنیم.
افسون_خوبه..سر بزن ولی دست نزنی یه وقت.
طاها خندید و گفت_نامزد خودمه..دلم میخواد بهش دست بزنم..مشکلیه؟
افسون اخم ساختگی کرد و گفت_فکر کردی خاله من بی صاحابه..غزل بیا اینور بشین ببینم..
_افی کوتاه بیا ..حوصله ندارم.
افسون_خاک تو سر بی جنبه ات..ما رفتیم..
_کجا حالا؟
طاها_بودی خواهر افسون؟
افسون_حالا که تو اومدی دیگه کسی مارو تحویل نمیگیره..
فرانک و ب*و*سید و گفت_مادر بزرگی..کاری نداری؟
هروقت می خواست حرص فرانک و در بیاره بهش میگفت مادر بزرگ.
فرانکم یه نیشگون یواشی گرفتش و گفت_عمته..
افسون خندید و گفت_اینو خوب اومدی..
با رفتن افسون فرانک دوتا لیوان شربت خنک اورد و رفت تو اشپزخونه.
طاها_گاهی وقتا خیلی دلتنگت میشم.با خودم میگم چطور میتونم برم در حالیکه دلم اینجاست..
خیره نگاهش کردم.
طاها_حتی اگه برم میدونم و مطمئنم که هرشب از اون بالا دارم نگاهت میکنم..شایدم اومدم کنار پنجره اتاقت و از پشت شیشه نگاهت کنم.نگاه خنده هات..راه رفتنت شونه کردن موهات
بغض گلوم و گرفت..
نگاهم کرد و با لبخند گفت_همیشه دوست داشتم موهات و ببافم..ولی با این موهای فرشده..
بغض داشت تبدیل میشد به اشک.
نگاهش اشکی شد.
طاها_دلم خیلی واست تنگ میشه غزل.
اینبار دیگه نتونستم جلوی اشکامو بگیرم..ریختن..اروم و بی صدا..
طاها_تو هم داری باور میکنی..داری قبول میکنی رفتنمو..
romangram.com | @romangram_com