#غم_نبودنت_پارت_53


فقط یه چیزیو لازمه بدونی..افرادی که شیمی درمانی میشن عقیم میشن..ممکنه هیچ وقت نتونی بچه دار بشی.

با گفتن این حرف ضربان قلبم یه لحظه رفت بالا.نگاه طاها رو من ثابت موند..نگاهش پر از غم بود و پر از نا امیدی.دوست داشتم میتونستم کاری براش بکنم..کاشکی میشد بلند شم و تا میتونم این دکتره عوضی و رو میزدم.اخه نمیگه این تازه فهمیده یه دفعه میگه شوکه میشه..

ولی تنها کاری که کردم زدن یه لبخند اروم و باز و بسته کردن چشمام واسه اطمینان دادن به طاها بود.

مهرداد_دکتر..کلاه یخ واسش تجویز نمیکنید؟واسه جلوگیری از ریزش موهاش؟

دکتر بدون اینکه سرش و بالا بیاره و در حالیکه مشغول نوشتن نامه واسه بیمارستان بود گفت_دیگه دیر شده..فایده نداره.موهاش در هر صورت میریزه.

سخت بود.خیلی سخت که بخواد خودش و کنترل کنه و جلوی خانوادش طاهایی باشه که همیشه بوده..پسری که همیشه حرفای قشنگ واسه گفتن داره و یه لبخند اروم رو لبشه.حالا تبدیل شده بود به پسری ساکت که خیره به زمین زیر پاش بود و حواسش..

شاید اگه من جای طاها بودم جیغ و داد میکردم از عصبانیت هرچی دم دستم بود و میشکوندم و هزار جور فکر و خیال میکردم..ولی طاها فرق داشت.روش و فکرش.مامانش غصشو میخورد که نمیدونست یه دونه پسرش چشه که این مدت انقد ساکت و کم حرف شده..حتی با من.فکر کرد مشکلی بینمون هست.منم واسه اینکه فکرش جای دیگه ای نکشه گفتم یه بحث کوچیکه..خودمون حلش میکنیم.

احساس میکنم تو این مدت که واسه درمانش یه پامون تو بیمارستانه و یه پامون ازمایشگاه داره کم میاره.شاید افسردگی..نا امیدی.شاید خودش هم به این نتیجه رسیده که فایده ای نداره..

وقتی میریم واسه شیمی درمانی وقتی اون لوله مسخره رو زیر پوست سرش کار میذارن وقتی اون مواد لعنتی وارد بدنش میشه و از درد جیغ میکشه و می خواد خودش و بکوبه به در و دیوار میرم بیرون.تکیه میدم به دیوار و از ته دل بی صدا اشک میریزم..تحمل زجر کشیدنشو ندارم..

ضعیف شده..لاغر شده..هرروز خون دماغ میشه..شب تا صبح عرق میکنه همش بی حاله..بی جونه.گاهی بعد خون دماغ شدنش رنگ صورتش و لبهاش کبود میشن..وزنش خیلی کم شده و تو ازمایشای جدیدش کلیش عفونت کرده..

منم دارم کم میارم چه برسه به طاها..مهرداد همیشه کنارمونه و توکا هم هست بجز جلسات شیمی درمانی..افسون میاد و با طاها حرف میزنه..طاها دوسش داره..میگه واسم مثل توکاست.افسون بلده چه طوری مسخره بازی در بیاره و شادش کنه..کاشکی منم میتونستم.

این روزا فکر بیماری وحشتناک طاها از یه طرف و غم نبود امیر علی از یه طرف داره داغونم میکنه..نمیدونم چطور باید انقد صبور باشم.اینکه خودم تو اوج تنهاییم بخوام بشم پناه یکی دیگه..یه نفر دیگه رو اروم کنم.اینکه با داشتن این همه غصه بازم بخوام بخندم خیلی سخته.

خسته ام..بریده ام.

طاهایه بار غیر م*س*تقیم بهم گفت میتونم رو قولم نمونم و برم اگه خسته ام..

وقتی اینو گفت ترس و نگرانی و تو چشماش دیدم .صداش با لرز بود و میتونستم عجز و التماس و تو نگاهش حس کنم.میفهمیدم که ازم میخواد حتی یه درصدم بهش فکر نکنم..

_اگه برم طاقت میاری..بی من؟

طاها_شاید مرگم جلو افتاد.

با بغض گفتم_پس نمیرم..

احساس میکنم هممون یه جورایی افسردگی گرفتیم..افسون همه تلاشش و میکنه که کنارم باشه و بهم روحیه بده..یکی دوبار ازش درباره امیر علی پرسیدم اینکه چکار میکنه و حالش چطوره؟ ولی چیزی بهم نگفت

میگه بهتره دیگه بهش فکر نکنی..شاید اینجوری بهتر باشه..

امروز تصمیم گرفتم که یکم به طاها روحیه بدم و شادش کنم.زنگ زدم بهش و گفتم اگه بیکاره بیاد بریم یکم خرید کنیم..

اونم با صدای ارومش گفت_میام هر جا تو بخوای.

خواستم شاد باشه لباسای رنگ شاد و روشن پوشیدم.یه تونیک تنگ و کوتاه زرد و شلوار راسته و نخی سفید و شال سفید..صندل بندی طلایی و رژلب گلبهی..عطر زدم و کیف سفید و کوچیکمو کج از رو شونم رد کردم.موهای فرمو کنار صورتم ریختم..خوب شده بودم.

با زنگ در از فرانک خداحافظی کردم و در و به روی طاها باز کردم.با دیدنم تعجب کرد.خب راستش من هیچ وقت اینجوری لباس نمیپوشیدم.انقد کوتاه و رها..نمیدونم امروز چم شده بود ولی با دیدن اخم کمرنگ طاها به خودم قول دادم که دیگه اینجوری نپوشم.

طاها ولی خیلی زود به خودش اومد و گفت_خوشگل کردی؟

خندیدمو گفتم_خوشگل بودم..

طاها_وقتی میخندی لپات گود میشه..بامزست.

_تو دوست داری؟

romangram.com | @romangram_com