#غم_نبودنت_پارت_52


با پر روشني سفر گيرم

بگذرم از حصار دنياها

داني از زندگي چه ميخواهم

من تو باشم ‚ تو ‚ پاي تا سر تو

زندگي گر هزار باره بود

بار ديگر تو بار ديگر تو

آنچه در من نهفته درياييست

كي توان نهفتنم باشد

با تو زين سهمگين طوفاني

كاش ياراي گفتنم باشد

بس كه لبريزم از تو مي خواهم

بدوم در ميان صحراها

سر بكوبم به سنگ كوهستان

تن بكوبم به موج دريا ها

بس كه لبريزم از تو مي خواهم

چون غباري ز خود فرو ريزم

زير پاي تو سر نهم آرام

به سبك سايه تو آويزم

آري آغاز دوست داشتن است

گرچه پايان راه نا پيداست

من به پايان دگر نينديشم

كه همين دوست داشتن زيباست

روز سختی بود..خیلی سخت.توکا و مهرداد وقتی فهمیدن طاها فهمیده اومدن پیشمون.توکا با دیدن طاها خودش و انداخت تو ب*غ*لش و زد زیر گریه.طاها دستش و گذاشت پشت سر توکا و سعی داشت ارومش کنه.عجیب بود ولی این پسر بیش از حد اروم بود.فکر میکردم اگه بفهمه ممکن از ترس پس بیفته ولی اون حالتاش بر خلاف تصور من بودن.

مهرداد طاها رو مشغول کرد و منم توکا رو از ب*غ*ل طاها کشیدم و سعی داشتم ارومش کنم.نباید خودمم گریه میکردم وگرنه اینبار واقعا میترسید..

اون شب کلی با طاها حرف زدیم..مهرداد سعی داشت واسش از پیشرفت علم بگه و بهش امیدواری بده ..ولی من معنی نگاهش و میفهمیدم.میدونستم اینا همه واسه دلخوشیه طاهاست.

سه روز بعد با اصرار من طاها حاضر شد بره دیدن دکتر.یکی از استادای مهرداد بود و دکتر شناخته شده ای بود.

دکتر بعد از معاینه و دیدن ازمایشای طاها عینکش و دراورد و گفت_خب پسر جون..به من گفتن که همه چی و به خودت نگم.ولی من این روش تو برنامه ام نیست.بیمار من باید از همه روند بیماریش اگاه باشه.باید خودش به خودش کمک کنه.تو سرطان خون داری و البته از نوع خیلی پیشرفته.من بیمار داشتم وضعش از تو بدتر بوده ولی الان داره خیلی راحت زندگیشو میکنه..چرا؟چون خودش به خودش کمک کرده..من فقط از تو میخوام تو هیچ کدوم از مراحل درمانت خودت و نبازی.

دکتر که ادم خشک و رکی بود گره کراواتشو شل کرد و گفت_من برات شیمی درمانی مینویسم..دلیل نداره بترسی..چیز خاصی نیست..چندتا داروی ترکیبی که از راه تزریق مغزی _نخاعیه..یه لوله برات تعبیه میکنیم و اونو میفرستیم زیر پوست سرت.

romangram.com | @romangram_com