#غم_نبودنت_پارت_50


_تو خوب میشی طاها..من بهت قول میدم.

لبخند زد.یه لبخند تلخ.

طاها_یه قولی بهم میدی؟

سرم و اروم تکون دادم.

بغض داشت.معلوم بود حرف زدن براش سخته.

طاها_قول بده تا وقتی که زندم تنهام نذاری..

چونم لرزید..قطره های اشک چکیدن..گریم گرفت.

_چرت نگو دیوونه.من و تو واسه عروسیمون برنامه ها داریم..یادت که نرفته؟

سرش و اروم تکون داد و خیره شد به درختچه کوتاه روبروش..

طاها_اگه زنده موندم..واست بهترین عروسی و میگیرم

_طاها تو باید خودت و بسازی.باید قوی باشی.نمیگم بیماریت خیلی پیش پا افتادست نه اتفاقا خطر ناک هم هست ولی خودت شنیدی و دیدی که خیلیا بودن با داشتن روحیه خوب از پسش بر اومدن.میتونی جلوشو بگیری..توکا خیلی نگرانته..مامان و بابات نمیدونن که اگه بدونن داغون میشن ولی تو با روحیه خوبت باید مثل همیشه باشی..

طاها_بین و تو و اون پسره امیر علی علاقه ای بود؟

از این جمله ناگهانیش تعجب کردم.اصلا انتظار شنیدنش و نداشتم.یعنی رفتار ما خیلی تابلو بوده یا کسی چیزی بهش گفته؟در هر صورت نباید میفهمید وگرنه ضربه خیلی بدی میشد براش.

_فقط یه خواستگاری ساده..

نگاهم نمیکرد.

طاها_غزل من..من نمیخوام مانع بین تو..

پریدم بین حرفش.

_منو نگاه کن.

نگاهم نکرد.صدامو برد بالاتر.

_طاها منو نگاه کن.

نگاهم کرد.هیچ وقت انقد غمگین و نا امید ندیده بودمش.

_من اگر اینجام اگر کنار تو هستم ..چون خودم خواستم..چون دلم خواسته.پس دیگه انقد چرت نگو.بذار از اینکه کنار همدیگه ایم ل*ذ*ت ببریم.

طاها_نمی خوام بودنت از روی اجبار باشه.

از روی نیمکت بلند شدم.نفسام تند شدن.از روی اجبار نبود ولی از روی علاقه هم نبود.نمیدونم چرا انقد عصبانی شدم؟خب یه جورلیی راست میگه؟شاید ترسیدم..نمیدونم.

دستمو گرفت..دستاش یخ بود.

طاها_بمون غزل.تو قول دادی.

نگاهش کردم.

_قدم بزنیم؟

romangram.com | @romangram_com