#غم_نبودنت_پارت_47


یه دفعه دستم کشیده شد و پرت شدم تو آ*غ*و*شش.سرش و گذاشت رو موهامو و منو سفت به خودش گرفت.مثل اینکه میترسید بازم برم.نباشم.

طاها_حال منم خوب نبود.ترسیدم نباشی که اگه نباشی منم نیستم غزل.

قطره های اشکی و که فکر میکردم دیگه خشک شدن و روی گونه هام حس کردم.

طاها_فکر نبودنت عذابه سختیه..

بازوهامو گرفت و منو از آ*غ*و*شش جدا کرد و خیره شد تو چشمام و گفت_دیگه هیچ وقت این کارو نکن..هیچ وقت غزل.

بغض تو گلوم بود..سردم بود چشمم اشکی بود و لی با این حال کنار طاها پر از حس خوب شدم.پر از ارامش.

_خوابم میاد طاها.

ابی چشماش غرق محبت بود.سرم و گذاشت رو سینش و گفت_بخواب اروم جونم.

صدای و ریتم قلبش مثل لالایی بود.و من تو این حس خوب به این فکر کردم که کاشکی دلم اسیر طاها میشد..

_بابام عصبانیه؟

طاها_نه.

تعجب کردم.

طاها_بهش نگفتیم.با افسون و توکا هماهنگ کردیم که یعنی تو پیشه توکایی.منم اومده بودم هم اینجا سر و گوشی اب بدم هم خیال باباتو راحت کنم.

خندید و گفت_ولی کتکا رو از افسون میخوری.با مهرداد و توکا دارن دنبالت میگردن.

خجالت زده دستامو مشت کردم.

_ببخشید.

طاها_روز بدی داشتی..نه؟

یاد سیلی امیر افتادم..

_روز مزخرفی بود.

طاها_نمیخوای راجبش حرف بزنی؟

نگاهش کردم.میدونستم انقد فهمیده هست که اصرار نمیکنه تا خودم براش بگم..ولی من چی داشتم که واسش بگم؟

_بعد حرف بزنیم؟

پیشونیمو ب*و*سید و گفت_هر وقت تو بخوای.

اون شب انقد خسته و داغون بودم که تا برم زیر پتو خوابم برد ولی قبلش مجبور شدم یه دروغی سر هم کنم و تحویل فرانک بدم.چون اون هم میدونست پیش توکا نبودم.

ولی مجبور شدم فحشا و جیغای افسون و توکا رو تحمل کنم و بگم که قضیه چی بود و من کجا بودم.گفتم امیر رفت و یه یادگاری رو صورتم کاشت.

بازم توکا گریه کرد و شرمنده شد و بازم افسون حق و به امیر داد و بازم من..نگران.نگران امیر نگران حال بد طاها و نگران اینده مبهم خودم..

******************************************

یه هفته از رفتن امیر گذشته و من تلاشم و کردم که سر پا وایسم.که دوباره بشم غزل طاها.من باید قوی باشم.الان من دختری هستم که یه مسئولیت به گردنمه..تلاش واسه زنده موندن طاها..نمیتونم مشکلاتمو اویزونه یکی دیگه بکنم.

romangram.com | @romangram_com