#غم_نبودنت_پارت_46


اینه ای که روبرومه غرق تو بهت یه تصویر

بارونای پشت شیشه منو تنهایی و تقدیر

تمام خاطراتی که با امیر داشتم جلو چشمم بود.تولد اوا..کوه رفتنمون..مهمونیا.تولد خودش.باغ لواسون.پیامای تبریکش که پر از جملات عاشقونه بود.حرفای دوپهلوش.شبی که ازم خواستگاری کرد.رنگ پریدش..پوزخندش و سیلیش..

دست من نیست نفسم از عطر تو کلافه میشه

لحظه ای که حسی از تو به دلم اضافه میشه

باورم نمیشه اما این تویی که داره میره

خیره میمونم به چشمات حتی گریم نمیگیره..

چشای مونده به راهو شب تنهایی ماهو

یه دل بی سر پناه و منو خونه

ساعتای غرق خوابو این منه بی تو خرابو

یادت هرگز نمیمونه...نمیمونه..نمیمونه

دوساعت نشستن تو فرودگاه و خیره شدن به اسمونی که امیر از اونجا گذشته دلمو بیشتر کباب میکرد..انقد راه رفتم راه رفتم و بی صدا اشک ریختم که الان نمیدونم کجام..واسم اشنا نیست.گوشیم انقد زنگ خورد تا شارژش تموم شد و خاموش شد.ولی مگه مهمه؟نه بخدا مهم نیست.دیگه هیچی مهم نیست.الان که امیر نیست.الان که رفته و انگار نفسمو با خودش برده دیگه هیچی مهم نیست.الان که دیگه ازم بیزاره و جای نوازش انگشتاش رو گونه ام داره گز گز میکنه دیگه هیچی مهم نیست.

دست من نیست نفسم از عطر تو کلافه میشه لحظه ای که حسی از تو به دلم اضافه میشه

باورم نمیشه اما این تویی که داره میره.

خیره میمونم به چشمات حتی گریم نمیگیره..

چشای مونده به راهو شب تنهایی ماهو

یه دل بی سر پناه و منو خونه

ساعتای غرق خوابو این منه بی تو خرابو

یادت هرگز نمیمونه...نمیمونه..نمیمونه

من از امیر سیلی خوردم.واسم سیلیش مهم نبود شاید می خواست خودش و خالی کنه ولی معنی اون سیلی مهمه واسم.این یعنی اوج عصبانیت و تنفر امیر از من یعنی واقعا امیر دیگه منو نمیخواد و این..دیوونم میکنه.

گرسنه امه تشنه امه خوابم میاد.خدایا من کجام.دارم چکار میکنم با زندگیم.دوست دارم جیغ بکشم نفسم باز شه.حس میکنم یه حجم سنگین رو سینمه که نمیذاره اروم شم.اروم نیستم.تو دلم اشوبه.دوست ندارم برم خونه.حتی الان که سیاهی شب اسمون بالا سرم دارم بهم میگه که تو هیچ وقت تا این موقع بیرون نبودی.مهمه؟بازم نیست.

از خستگی جلوی یه تاکسی ایستادمو و ادرس خونه رو بهش دادم.انقد راهم طولانی بود که بیست دقیقه تو ماشین خوابم برد.خوب بود ولی کم بود.دوست داشتم بخوابمو مثل سفید برفی تو قصه که شاهزاده با ب*و*سه بیدارش کرد با حس حضور امیر بیدار شم.

جلوی خونه که نگه داشت اینبار استرس گرفتم.جواب بابا رو چی بدم؟

تا از ماشین پیاده شدم در خونه با شدت باز شد و طاها رو دیدم تو قاب در.

بیشتر از اونکه عصبانی باشه نگران بود و رنگ پریده.من بی فکر اصلا حواسم نبود که یه نفر هست که نگرانمه یکی که شاید حسه منو درک کنه..یکی که نگرانی براش سمه.طاها حرف نمیزد و فقط خیره به من بود.دستش به دستگیره در بود و اروم زمزمه کرد_زنده ای؟

یعنی انقد نگرانش کرده بودم که فکر کرده بود مردم؟فکر کنم قراره یه سیلی هم از طاها بخورم.چون اینبار اخم نشست بین ابروهاش.

اروم رفتم جلو و سرم و انداختم پایین.

_معذرت میخوام .حالم خوب نبود.

romangram.com | @romangram_com